دیداری دوباره
سلام به روزهای زمستون که علی رغم سردی همه ساله ش ،گرماش تموم وجودمون رو گرفته،و روزها همراه با پرنیا جون که در حسرت دیدن بارونه به امید ابری شدن آسمون و یه هوای بارونی می گذشت .تا این که یه روز حسابی بارون با طراوات ما رو ذوق زده کردو همراه با پرنیا جون و بابایی زدیم بیرون و حسابی لذت بردیم.پرنیا ی عزیزم نمیدونی دخترم ،چقدر ذوق زده شده بودی و با چشمات زول زده بودی به بیرون..و من از فرط خوشحالیت لذت بردم. خدایا شکرت. این ماه هم که گذشت خیلی خوب بودو پرنیا جون کلی روحیه ش عوض شد آخه مامان جونیاش به همراه عمو، عمه و خاله ، اومدن پیشمون و پرنیا...
نویسنده :
مامان مریم
23:3