تابستان 93
سلام عزیز دل مامان ...فرشته کوچولوی من ....بی نهایت عاشقتم و انقدر دوست دارم که شاید باور کردنی نباشه.....واسه ی همین، تو هم خیلی به من وابسته یی و حاضر نیستی حتی واسه ی لحظه ایی تنهات بزارم ....البته دارم کم کم سعی می کنم واسه ی این که بعدها تو رفتارت ارتباطت و...مشکلی پیش نیاد از وابستگیت به خودم کمتر کنم ....اما قلبن همه جوره تو قلبمی و تنها جیگر گوشه و یکی یه دونه ی مامانی.....خدای مهربون همیشه مراقب همه ی کوچولوها و همچین پرنیا ی من باش میدونم خیلی کریمی ...و همه جوره هوای همه رو داری به لطف کرمت همیشه سپاسگذار و شاکرم....
واما توی این مرخصی چند روزه .....
یه تولد مختصرواسه ی دختر گلم و سارا دختر خاله جونیت گرفتیم .دو تایی تون حسابی ذوق زده شده بودین. همش با کلاه تولدت ور میرفتی و میذاشتی سرت و به زبون خودت با ناز می خوندی : تبدُد تبدُد تبدُت مبالکا.
عروسی فهیمه جون دختر خاله عزیزم که واسش آرزوی خوشبختی رو دارم یکی دیگه از برنامه هامون بود که از شب حنا بندون به پرنیا گفته بودم می خوایم بریم عروسی فهیمه جون اونم یاد گرفته بود هر روز می گفت بریم عروسی فمیمه (فهیمه) برقصیم. خلاصه اون شب کلی ذوق کرده بودی دست میزدی و می خواستی مثل بقیه سوت بزنی ....انقده با مزه دستت رو میزاشتی توی دهنت مثلا" داری تو هم سوت بزنی ...قربونت بشم من.....
واما مسافرت شمال به اتفاق خاله جونت وهمسرشون ، بهمراه سجادو سارا در راستای این مرخصی یکی از برنامه هامون شد ،فکر نمی کردم انقده از دیدن دریا خوشحال بشی لحظه یی که چشمت به دریا افتادد به عشق آب بازی ، انگار از قفس آزاد شده بودی و نفهمیدی چه جوری خودت رو بندازی تو آب و یه حرکاتی که نگو .وبابا جونیتم کم نگذاشت و توی آب غوطه ورت کرد و کلی بازی کردی .دریغ از این که کمی ترس تو وجودت باشه....
در کل خوش گذشت فقط شب ها واسه ی خوابت اذیتم می کردی می خواستی بغل باشی اونم فقط بغل من
فرصت واسه ی پارک بردنت خیلی کم بود ولی همون چند باری که بردیمت همچین هیجان زده شده بودی.و خودت به سرعت برق وباد سر سره بازی می کردی و...
واما پیشرفت هات در آستانه 26 ماهگیت
ماشالا دیگه واسه خودت خانمی شدی
از شیرین زبونیات هر چی بگم کم گفتم و بیشتر از اون از شیطنتاااااااااات که خیلی دختر شیطونی شدی. البته گاهی هم هست که خیلی خانم و حرف گوش کن میشی.و واسه ی انجام کارات یه جورایی با نگاهت ازم اجازه می گیری و اگه کمی با هات صحبت کنم قانع میشی اون کارو انجام ندی...
جمله بندیت کامل شده....
مامان جیش دارم.
مامان صبحانه می خوام.
مامان ،بابایی بستنی بخره.بستنی عروسکی...بستنی کوچیک
هر وقت میگم بیا مامان لباساتو بپوشم بریم بیرون...میگی مامانی لباسام بُپوش برم سرسره اکواَن تیشه ..عباسی خدا منو نَنّازی ،بریم دی (دیر) شده.
همیشه در حال بوسیدن اونایی هستی که دوسشون داری اگه هم بگم فلانی رو بوس کن سریع این کارو انجام میدی ونازشون می کنی...
مدام در حال سلام کردنی بخصوص وقتی کسی از بیرون میاد یا صبح که از خواب بیدار میشی با حال ناز می گی:مامانی سلام (سَ یام)
یه حرکت جالب دیگه ت : دو دستت رو می بری بالا میگی خدافظ(خافظ) من رفتم....میری به سمت درب خونه اکی ثانیه بر می گردی میگی سلام (سَ یام) من آمدم.....
تیکه کلام واسه ی تشکر ت میگی: مِسی ممنون
یه روز که موهامو رنگ کرده بودم..یه جوری نگام می کردی تو چهرمو بهم می گفتی :مامان خوشِل(خوشکل) شدی.
یه روز که من شیفت بودم بابایی میگه دندونم کمی درد می کرد بهت گفتم بابایی ببین دندونم درد می کنه...تو یه راست بر میداری بهش می گی قند خوردی!!!!
واما این روزا بعد برگشتن از مرخصی رفتم تو کار پروژه از پوشک گرفتنت ..همیشه لحظه ایی که جیش داری میگی مامان جیشام ریخت دشویی برم..ولی وقتی میبرمت توالت کلی وایمیستم ولی آخرم خودتونگه میداری...همین که از توالت میایم بیرون چند لحظه بعد یادت میاد که باید کاراتو انجام بدی........اما این اواخر دیگه پیشرفت کردی کارت رو انجام میدی فقط باید حواسم بهت باشه...
در کل کاملا کلمات رو واضح میگی در جمله بندیتم تقریبا مشکلی نداری.همش در عرض این یک ماه اخیر اوج پیشرفتت بود...چند تااز کلماتی که در حال حاضر حضور ذهن دارم:
بفرمایید(بفمایین) گردنبند(دنبندن) گوشواره(گوشباره)
در ادامه چند عکس.....