دیداری دوباره
سلام به روزهای زمستون که علی رغم سردی همه ساله ش ،گرماش تموم وجودمون رو گرفته،و روزها همراه با پرنیا جون که در حسرت دیدن بارونه به امید ابری شدن آسمون و یه هوای بارونی می گذشت .تا این که یه روز حسابی بارون با طراوات ما رو ذوق زده کردو همراه با پرنیا جون و بابایی زدیم بیرون و حسابی لذت بردیم.پرنیا ی عزیزم نمیدونی دخترم ،چقدر ذوق زده شده بودی و با چشمات زول زده بودی به بیرون..و من از فرط خوشحالیت لذت بردم.خدایا شکرت.
این ماه هم که گذشت خیلی خوب بودو پرنیا جون کلی روحیه ش عوض شد آخه مامان جونیاش به همراه عمو، عمه و خاله ، اومدن پیشمون و پرنیا که حسابی دلتنگ شون شده بود کلی حال و هواش عوض شد...کلی واسشون شعر می خوندو با قربون صدقه رفتنشون حسابی دلشون رو برده بود .هزار ماشالله تو شعر خوندن حسابی پایه هستی و شعری رو چند بار واست بخونیم دیگه حفظش می کنی..
..............................
شعرهای جدیدت دویدم و دویدم ،آهویی دارم خوشکله ،دختری دارم شاه نداره...سوسن خانم..یه آهنگ دیگه از مرتضی پاشی ..جاده ی یک طرفه... تا امام هشتم ،امام ها رو یاد گرفتی...
واما جشن تولد یبست و هشت سالگی عمو سعید بودو یه جشن مختصر واسش گرفتیم و تو هم که عاشق جشن تولدی حسابی خوش گذروندی.
روزی که مامان جون باباییت رفت حسابی تا چند روز دلتنگی می کردی..اما الان مامان جون فاطمه با خاله زینبی پیشتن و دوباره شادی اومده سراغت و یکسره با هاشون بازی می کنی شبا بالاجبار می خوابی ..همچین به مامان جونت می گی :مامان جون عزیز دلم خیلی براتون تنگ شده بود،خیلی دوستون دارم که نگران روز رفتنشون هستن که با این همه شیطنت و بازی هات و شیرین زبونیات چه جوری می خوان باهات خداحافظی کنن....واما این هم غربت و تنهایی که مجبوریم تحمل کنیم...فردا قراره مامان جون اینا رو تا زاهدان ببریم و خودمون هم یکی دو روزی یه حال و هوایی عوض کنیم.
اینم عکس عینکی که بابایی واست درست کرده... نه اینکه همش عینک مامان جونی رو کش میرفتی....