6 ماهگی روشنا جون
سلام گل من
شش ماهه شدی و باید واکسن شش ماهگیت رو میزدیم ، بردیمت مرکز بهداشت تا واکسن شش ماهگیت رو بزنیم ، یاد اون لحظه هم خندم میندازه هم بغض گلومو میگیری . وقتی که خوابوندیمت رو تخت تو نازنین گل خوشبوی من دائم می خندیدی و دل بابا و مامان رو می بردی ، پیش خودم گفتم بمیرم الهی ، الان تا چند لحظه دیگه این حال خوش تبدیل می شه به درد و رنج ، نمیدونم فکر کنم حوصلت تو خونه سر رفته بود و انگار خیلی داشتی حال می کردی از اینکه بیرون رفتیم . بگذریم ، وقتی که خانم سوزن رو تو پات زد یک ثانیه قبلش داشتی لبخند میزدی اما یکدفعه جیغت رفت هوا ، الهی که من پیش مرگت شم . از اونجا که میدونم چقدر گلی و چقدر ماهی تو آغوشت گرفتم ، الهی فدات شم ، همون لحظه هم آروم شدی ، تو خیلی ماهی مامانی ، خیلی گلی ، الهی فدات شم ..خلاصه اومدیم خونه ومرتب بهت قطره استامینیفون دادیم ، راستش من و بابایی یه مقدار نگرانت بودیم ،انگار هنوز درد داشتی . الهی فدات شم الان داری جیغهای بنفش می کشی . انگار پات خیلی درد می کنه . الهی فدات بشم ، نه مامان و نه بابا طاقت خیس شدن مژه های خوشگلت رو نداریم . دوستت داریم مامانی . تو محشری مامانی😘
جوونم نمی دونی تازگیها آخر شب که می شه چه لحظاتی رو باهات دارم . شاید بعد از مدتی ، دیگه این لحظات تکرار نشه . وقتی شب می شه و چشمهای تو سنگینی خواب رو تحمل می کنه ، تو رو بغل می کنم و آروم آروم برات لالایی می خوونم و همش قربون صدقت می رم . اما قشنگترین لحظه وقتی که اون چشمهای خوشگلت رو تو چشمام خیره می کنی و با یه معصومیت خاصی بهم توجه می کنی. کاش می دونستم اون لحظه تو فکرت چی می گذره .😊
غذای کمکی رو هم یه چند وقتی هست واست شروع کردم اولش عصاره بادام بهت دادم و بعد فرنی وحریره بادام وسوپ. ولی فرنی رو اصلا دوس نداری از شیرینی جات ظاهرا" خوشت نمیاد و اسه ی همین بجای نبات هویج و سیب زمینی واست میریزم با مقداری کره مزه شو بیشتر دوس داری و با میل می خوری .البته چون تازه واست شروع کردم خیلی کم بهت میدم،
حالا دیگه باید قطره آهن رو هم بخوری وای که چقد بدم میاد این جور قطره های بد مزه رو بهت بدم ولی مجبورم واسه سلامتیت لازمه.ولی به پیشنهاد دکترت بهت قطره ویتان میدم که هم آهن داره و هم مولتی ویتامین ،خوردنش هم راحت تره و خدا رو شکر اذیت نمیشی و استقبال میکنی.
اواخر شش ماهگی هم تصمیم گرفتیم گوش هاتو سوراخ کنیم که بردیمت مطب دکتر شیخانی و خدا رو شکر اذیت نشدی و فقط همون لحظه همچنان در حال لبخند زدن یهویی یه جیغ زدی الهی بمیرم که تو بهترین لحظات انتظار بعضی دردهارو نداری😔
و اما چند تا عکس از روشنا و آبجی جونش😉