پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 20 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

مونس مادر

1393/10/7 3:27
نویسنده : مامان مریم
1,601 بازدید
اشتراک گذاری

 

بچه که دختر باشه..............مونس مادر میشه........

دختر خیلی عزیزه..........همش زبون میرزه.............

نون برنجی دختر..............نازک نارنجی دختر..........

دختر گل تو باغاست...............چشم و چراغ باباست.

 

 

از بین هزاران فرشته پاک و معصوم...خداوند فرشته کوچولوی نازش پرنیا جون رو واسه ی ما بخشید.که اگه روزی هزاران بار سجده شکربگذاریم؛باز هم شکرش را نتوان بجای آورد.

دو سال  و اندی ست از اون زمانی که قدم های کوچولوتو به این دنیا گذاشتی میگذره. انگار همین دیروز بود که فرشته کوچولوی منو تو بغلم گذاشتن و واسه اولین بار روی ماهتو دیدم و سرتاپای وجودم پر از عشق شد.

 

  

 

 

اون دستای کوچولو که به سختی میتونست دور انگشت من حلقه بزنه الان میتونه صورتمو نوازش کنه. قلم دستش بگیره و نقاشی بکشه. وقتی از در بیرون میرم باهام بای بای کنه. هزار و یک چیزی که اطرافش میبینه رو نشون بده و با صدای قشنگش ازم بپرسه اون چیه؟

اون پاهای کوچولو که قدرت کمی توشون بود الان میتونه راه بره، بدوه، بپره و از پله ها بالا وپایین بره و کلی شیطتنت کنه............

اون دهان کوچولو که به زور میتونست واسه مکیدن باز بشه الان واسه گفتن خیلی کلمه ها و جمله ها باز میشه و ما رو ذوق زده میکنه.

 

خدایا ازت ممنونم، ممنونم که این فرشته کوچولو رو به ما عطا کردی تا طعم واقعی خوشبختی رو بچشیم.

 

 

 

 

 

 آری .....الان دقیقا 2 سال و 5 ماهته ..دیگه واسه خودت خانمی شدی هزار ماشالا. کامل حرف میزنی. لغتارو خیلی سریع یاد میگیری و تکرار میکنی...ما رو انگشت به دهان میزاری.. 

سرگرمی این روزهای تنهایت  ،کارتهای تراشه های الماسه ...اکثرشو یاد گرفتی  تشویق فکر نمیکردم اینقدر علاقه نشون بدی ولی هر روز ازم میخوای که کارتها رو بیارم و با هم بازی کنیم.

خدا رو شکر دیگه واسه ی رفتن من ،وقتی شیفت هستم اذیت نمی کنی ...و پس از یه مدت سرگرم کردن تو توسط بابایی به بهانه های مختلف وقته  رفتن من رو می فهمیدی و به بابایی میگفتی :مامانی می خواد کجا بره ؟بیمارستان؟ کم کم یاد گرفتی که باهام خدافظی کنی. و با جملات   مقنعه ت رو بپوش ،گوشی تو بردار،مواظب خودت باش...زودی بیای....واسم بستنی ، کیکم بخری....با خیال راحت سرکار میرم.

هر وقت که من مشغول کاری هستم ...میگی مامان منم می خوام باهات کمک کنم دستکش می پوشی و شروع می کنی به گردگیری....و میگی الان مهمونا میان ببین خونه چی شده.....آخه وقتی اسباب بازی ها تو میرزی همیشه بهت میگم مامان وسایلت رو جمع کن ..الان مهمون میاد واسمون.....تو هم طبق معمول الگو برداری می کنی ...........

 

 

 

 

 

 

 

  

 

واما ...

پرنیا جونم سومین یلدای زیبات مبارک......

امسال یلدا رو  باز هم در غربت ،خونه ی یکی از همکارای خوبمون  به اتفاق خانواده گذروندیم .....اینم تصویری از یلدا.........

 

 

چند عکس زیبا از تولد هانی جون دوست پرنیا در کنار هم......انقده ذوق زده شده بودی که نگو دست میزدی و شعر تولدت مبارک رو می خوندی...

 

دخترم چقدر تو ماهی فدات بشم الهی.........

 اینم نقاشی های پرنیا جون....

 

  

 

   

 


 

  

  

 

 

 

 

 

 

 

تو امدی و خدا خواست دخترم باشی

و بهترین غزل توی دفترم باشی

تو امدی که بخندی..خدا به من خندید

و استخاره زدم ..گفت کوثرم باشی

خدا کند که ببینم عروس گلهایی

خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی

خدا کند که عشق مادرت باشی

خدا کند که پر از مهر مادرم باشی

همیشه کاش که یک سمت مادرت باشد

تو هم بخندی ودر سمت دیگرم باشی

تو امدی که اگر روزگارمان بد بود

تو دست کوچک باران باورم باشی

بیا که روی لبت باغ یاس میرقصد

بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی

تو امدی و خدا خواست از همان اول

تمام دلخوشی روز اخرم باشی

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (6)

مامان
8 دی 93 1:13
ای دختر دارها این جوری دل مارومیبرید در عوض پسرا شیرن مثل شمشیرن
مامان مریم
پاسخ
سلام دوست عزیز...بچه ها همه شون عزیزن.........سوء تفاهم نشه یه وقتی...
سودابه
12 دی 93 14:36
ای جوووووووووننننننممم الهیییی من قربونش برم چقد ماشالا بزرگ شده دارم لحظه شماری میکنم امتحانام تموم شه بیام قورتش بدم پرنی خوشکلمممممممممم عمه عاشقتهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
مامان مریم
پاسخ
قربونت عززززززززززیزززززززززم...ما هم حسابی دلتنگیم و مشتاق دیدار...
سودابه
12 دی 93 14:42
مریم جون به خاطر نوشته ها و عکسایی که میزاری یه دنیا ممنووووووووووووووووون هروقت دلم میگیره میام وبلاگ پرنیا کلی روحم شاد میشه
مامان مریم
پاسخ
سلام سودابه جون...مرسی که سر میزنی ....خوشحال میشم نظراتت رو میبینم....
مامان ملینا کیانا
14 دی 93 7:46
سلام مریم جون من فدای این دختر موفرفری و بامزه بشم، اینقدر دلبری نکن واسه مامانت دل ما رو هم بردی حسابی مامان مریم تو که دختر به این خانومی داری به خودت بجنب یکی دیگه هم بیار با هم همبازی باشن
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جون...دلم می خواد ولی نه هنوز زوده بچه بعدی ایشالله بعد انتقالیم.
ميترا
28 دی 93 9:06
مريم جون قبلا اگه اين نوشته هاتو ميخوندم ميگفتم چقدر دخترشو تحويل گرفته اما حالا كه خودم يدونشو دارم ميفهمم دختر چه نعمتيه خدا برات نگهش داره عزيزم هزار ماشالله به پرنيا جون كه اين همه پيشرفت كرده و خودشو تو دل مامان و باباش حسابي جا كرده
مامان مریم
پاسخ
سلام به میترا جون عزیز.ممنون عزیزم .هر چی باشن دخترن دیکه....هر روز که میگذر آدم رو عاشق تر می کنن.
خاله زینب
26 بهمن 93 10:07
سلام عزیز دل خاله قربونت بشم خوشگلم. مریمی دلم هزارتا واستون تنگ شده. خوشحالم که قراره بیام دیدنتون.البته اگه قسمت شه عزیزم.