روزهای شیرین همراه با پرنیا
سلام پرنیا جون جونی من .......دختر دوست داشتنی مامان...بازم شرمندتم که دیر به دیر میام واست پست میزارم ...هرچند روز به روز به شیرین زبونیات و پیشرفتات اضافه میشه و به سرعت برق وباد روزها میگذرن... و مشغله کاریم نمیزاره بیام و ازت بنویسم.
و اما خدا رو شکر پروژه از پوشک گرفتنت بعد چند روز تمرین با موفتیت پشت سر گذاشته شد.البته دو سالگیت اگه کمی دیگه باهات تمرین می کردم راه میفتادی ولی مرخصی بیست روزمون ومسافرت شمال وبعدشم چند روزی بعد مرخصی ویروس اسهال اومد سراغت باعث شد یکم دیرتر از پوشک بگیرمت. خلاصه دو سال و دو ماهگی از پوشک گرفتمت .
جمله خیلی دوست دارم شده کاره هر لحظه ت از خواب که بیدار میشی یا اگه از دستت ناراحت بشیم همچین عاشقانه نوازش می کنی خودت رو تو بغلمون جا میدی که همه چی رو فراموش کنیم و انگار نه انگار اتفاقی افتاده از الان میدونی باید چی کار کنی.
.علاقه زیاد به نقاشی کردن داری و تو کشیدن همراه با خوندن چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گردو گوش گوش دو تا گوش موهاش نشه فراموش دست دست حالا پاهاش هزار ماشالله حرفه ایی شدی....
مثل همیشه دلم واسه ی تنها بودنت می گیره ...بخصوص بعد اومدن از مرخصی همش یاد مسافرت شمال که با خاله جونت رفته بودیم و مدام می گفتی برم دریا با سجاد عمو سار خودمو بندازم تو آبا
...خدا رو شکر یک مدتی شده که خودت می خوابی و تو خوابیدنت دیگه اذیت نمی کنی .
. قبلنا هر وقت می خواستم برم شیفت باهام خدافظی می کردی و چیزی نمی گفتی ولی الان باید بابایی یه جورایی کلی سرگرمت کنه تا من بتونم برم ولی همین که برم ومتوجه نشی در خونه که بهت با گوشیم زنگ بزنم و خدافظی کنم دیگه چیزی نمی گی و میگی واسم بستنی کیک بخری زودی بیای و خدافظی می کنی. با بابایت که انقده ناز تا جلوی درب همرایش می کنی و میگی خدافظ بابیی مواظب خودت باش زودی برگردی.گاهی اوقاتم
که میگی لباسای منم بپوش می خوام برم دور دوری...یا کیفم رو میندازی رو شونت و میگی مامان من رفتن بیمارستان پیش نی نی زودی میام تا درب خونه که میری چند ثانیه نمیشه بر میگردی و میگی سلام من زودی آمدم...دست میزاری تو کیف و میگی ببین برات چی خریدم کیک بستنی بیا بخور...بعدشم خودت رو میندازی رو تخت و میگی خیلی خسته شدم
این روزا کارت شده رفتن روی مبل و رقصیدن....چند تا کلیپ با حال ازت گرفتم که دیدن داره
.جمله بندیت که خدا رو شکر هزار ماشالله عالیه و همه چیزو واضح میگی ....بعضی وقتا یه حرفایی میزنی که دهن آدم باز می مونه که اینا رو کی بهت یاد میده....من بزرگ شدم خودم میرم دشویی می خوام کمک کنم ظرفا رو بشورم غذا درست کنم خلاصه که تو هر کاری خودت رو دخالت میدی..تراشه های الماس رو اکثرش رو خیلی وقته یاد گرفتی .آهنگ های مورد علاقه تم تا حدودی لب خونی می کنی .یکی از آهنگایی که خیلی دوسش داری و شبا فبل خوابت میگی واسم بزار آهنگ نگران منی از مرتصی پاشایی که موقع ماه رمضون برنامه ماه عسل پرنیا جون اون رو به عنوان آهنگ احسان میشناخت که خود من هم خیلی آهنگ هاشو دوست داشتم و متاسفانه یه چند روزی از فوتش میگذره و همه از رفتنش ناراحت شدن..خدا قریین رحمتش کنه.
شعرهای خودتم خرگوش من چه نازه...توپ قلقلی...تاب تاب عباسی... آقا پلیسه بیداره....رسیدیم و رسیدیم.... همه شو خودت بلدی ...سوره توحید و کوثر هم دست پا شکسته می خونی صلواتم خیلی با مزه میفرستی.
اوایل آبان دوباره یه مرخصی چند روزه رفتین بیرجند و حسابی خوش گذشت فقط این دفعه با سارا زیاد جور نبودی و بهش حساس شده بودی ولی گاها"اینقدر مهربون میشدین و میرفتی سراغش نازش می کردی میگفتی خیلی دوست دارم و همدیگرو بغل و....