پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

عشق بی همتای من

سلام به عشق بی همتای من  پرنیا کوچولوی من! 23  ماهگیت رو بهت تبریک میگم ، تا به لطف خدا ماه دیگه بتونم جشن 2 سالگیت رو واست بگیرم.خدایا ! هزار هزار بار شکرت ،خودت میدونی این روزها چه حس خوبی دارم .این حس فوق العاده رو به همه ی چشم انتظارهات عطا کن، حس من رو هم پایدار ومستدام.   جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر و بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیداری منی....خدا را سپاس.           واما این روزها انقده با حرف های قلمبه ،سلمبه ت خوشحال می کنی که نگو............ بعضی وقتا خیلی لوس میشی و می خوای که صدامون بزنی می گی: مامان ،مامانی، مامی&nbs...
1 تير 1393

روزهای تنهایی

سلام سلام سلام به همگی تعطیلات عید و رفتن مرخصی همرا ه با دیدار خانواده ها ،حسابی بهمون خوش گذشت  .پرنیا کوچولوی مامانم کلی ذوق زده شده بود و از خودش خوشحالی دروکرد.. بعد چند روز نمیدونم چی شده بود که اصلا حاضر نبودی ازم جدا بشی و کمی غریبگی می کردی ، وبا هر کسی اخت نمیشدی به هر حال به خاطر شرایط زندگیمون دور از همه و در شهر غربت و نداشتن رفت وآمد چندانی باعث شده که اینجوری بشی و بابت ای موضوع خیلی نگرانتم .خلاصه بعد از مرخصیمون حسابی بهونه گیر شده بودی و کاملا مشخص بود داری دلتنگی می کنی مدام عکس های گوشی رو که ،روز سیزده بدر با برو بچ ،فک و فامیل  دسته جمعی گرفته بودیم وحسابی بهمون خوش گذشت و از هر نظر ترکون...
8 خرداد 1393

دومین بهار زندگی

        پرنیا جوووووووووووووووووووون دختر مهربونم........   دومین بهار زندگیت رو با هزاران عشق و مهربونی بهت تبریک میگم   با اومدنت یه دنیا خیر و خوبی را به ما هدیه کردی ...من و بابایی هم یک دنیا آرامش ،شادی وسلامتی را لحظه سال تحویل برات از خدا خواستاریم... زیاد فرصت ندارم فقط اومدم لحظه سال تحویل رو به فرزند عزیز و همسر مهربونم تبریک بگم. برای همه ی نی نی وبلاگی های عزیز و دوست داشتنی ، آرزوی سلامتی رو دارم،و می بوسمشون خاله خیلی دوستون داره.           ...
1 فروردين 1393

بیست ماهگی

   پرنیای نازنینم اینک امده ام تا خاطراتت را ماندگار کنم .از تو مینویسم ای زیبا نگارم تا بدانی که ثانیه های عمرم را به وجود نازنینت هدیه کرده ام..... روزهای شیرین پس از دیگری با تمام خاطرات روزهای با تو بودن همچون برق وباد می گذره و خدا رو از وجود تو در زنگیمون که موجبات خوشحالی و سرزندگی ما رو فراهم کرده شاکرم ...       سلام خوشکل طلای مامان. نمی دونم از چی برات بنویسم؟؟؟از شیطونیهای بامزه ات؟!از چرب زبونیهای بانمکت؟؟یا از دم به دقیقه رقصیدنات ؟!یا شاید هم از  اَپر اَپر گفتن و ( نماز )خوندنت؟!!     دخمل پروفسور من پرنیا جووووووووووووو...
22 اسفند 1392

19 ماهگی گیسو طلا

پرنیا جونم , خیلی وقته نتونستم برات بنویسم عزیزم ...   تو این ماه از زندگیت که مصادف بود با حضور پررنگ مهمون های عزیزمون که مدتها منتظر اومدنشون بودیم و برای دیدنشون لحظه شماری می کردیم .آره !!!!!خانواده پدری و مادری به مدت چند روز کوتاه مامان جونت وبابا بزرگی و عموها وعمه جونت اومدن پیشمون و حسابی ما رو خوشحال کردن، تو هم واسه ی خودت حسابی خوشحالی  می کردی .از بین اینا با عمه جونت زودتر اونس گرفتی و یکسره غرقه بوسش می کردی و نوازشش ....نمیدونم این مهربونیت به کی رفته.......  واسه شون شعر می خوندی و مشغول بازی های مختلف .....بعد رفتن اونا به فاصله ی کوتاهی مامان جون و خاله زینبی وبابا بزرگی اومدن و یدو...
5 اسفند 1392

واکسن 18 ماهگی ناز گلم

و اما واکسن 18 ماهگیت رو که چند وقت, از زدنش وحشت داشتم رو به خیری زدیم و شما یه کوچولو تب کردی و با دادن شربت استامینوفن تبت قطع شد...فقط چند ساعت بعد از واکسن پات درد می کرد و یا تو بغل بابایی بودی و یا  یک جانشسته ....نمی تونستی راه بری ...کم کم که راه افتادی تا روز بعدش لنگ لنگان  قدم بر میداشتی .الهی فدات بشم ...با این که قبلن هم واکسن زده بودی ولی واسه ی این واکسنت تا لحظه یی که آقای مهربون داشت واست میزد من کلی غصه داشتم آخه الان  هوشیارتر شدی و درد رو  کاملا" احساس می کنی..واما از همون زمان کوشولو کوشولو بودنت , ماشالله دختر صبوری هستی و اذیت نکردی..   همچنان عاشق تلوزیون ه...
1 اسفند 1392

17 ماهگی با یه عالمه عکس

    اول از همه یه سلام عاشقونه به دختر مهرب ونم             پرنیای دوست داشتنی ما هفده ماهگیت مبارگ گل من             آرزویمان این است دلت خوش باشد   نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند   نشود غصه دمی نزدیکت   لحظه هایت همه زیبا باشد   از خدا می خواهیم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه   عمر و نباشی دلتنگ         این روزا حسابی دلتنگ همه بخصوص خانواده هامون هستیم ..متاسفانه شرایط جوریه که نمیشه مرخصی رفت ,به عبارتی&nb...
2 دی 1392