پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی ناز گلم

1392/12/1 1:11
نویسنده : مامان مریم
447 بازدید
اشتراک گذاری

و اما واکسن 18 ماهگیت رو که چند وقت, از زدنش وحشت داشتم رو به خیری زدیم و شما یه کوچولو تب کردی و با دادن شربت استامینوفن تبت قطع شد...فقط چند ساعت بعد از واکسن پات درد می کرد و یا تو بغل بابایی بودی و یا  یک جانشسته ....نمی تونستی راه بری ...کم کم که راه افتادی تا روز بعدش لنگ لنگان  قدم بر میداشتی .الهی فدات بشم ...با این که قبلن هم واکسن زده بودی ولی واسه ی این واکسنت تا لحظه یی که آقای مهربون داشت واست میزد من کلی غصه داشتم آخه الان  هوشیارتر شدی و درد رو  کاملا" احساس می کنی..واما از همون زمان کوشولو کوشولو بودنت , ماشالله دختر صبوری هستی و اذیت نکردی..

 niniweblog.com

همچنان عاشق تلوزیون هستی چند وقت باهامون برنامه تلوزیونی آوای باران رو میشنی تا آخر نگاه می کنی آخرشم که تموم میشه به مدل خودت با آهنگش شروع می کنی دور خودت ناز ناز چرخین که دلمون می خواد قورتت بدیمماچ

دندونای آسیاب از بالا دو تا و از پایینم دارن جوونه میزنن فعلا13 دنون درآوردی..

همچنان اگه چیزی بخوای قبلش غرق بوسمون می کنی فکر می کنم خیلی خیلی بعضی وقتا مهربونی..

هر وقت میگم پرنیا جون بریم بخوابیم من که برق ها رو خاموش می کنم تو هم سریع میری تلوزیون رو خاموش می کنی بابایتم بوس می کنی و باهاش بای بای می کنی.....

عاشق جوراب پوشیدن و عینک زدنی.....

 

hg

 

یایاجونتم واست سر سره خریده .دیگه حرفه ایی شدی خودت واسه ی خودت بازی می کنی و کلی ذوق می کنی....

هر وقت که خیلی اذیت می کنی من وبابیی اگه مجبور بشیم دعوات کنیم سرت رو میندازی پایین وزیر چشمی نگاه می کنی کاملا" متوجه میشی کار بدی کردی ..کمی بی تفاوتی ,بعد دلمون واست می سوزه . آروم صدامون می زنی ,بوسمون می کنی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده....

واما شعر های 17 ماهگیت رو کامل تر می خونی...

یه چیز با مزه بابایی بهت میگه؛ پرنیا رفیق خروس کیه: میگی ؛موغ یه بار بهت گفتیم دیگه یاد گرفتی...

 

 چند وقته بی صبرانه منتظر اومدنه خانوادهامون هستیم ....تاروحیه مون عوض بشه تا حدی از دلتنگیومن کمتر....و دیگه چیزی به آمدنشون نمونده....

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مهراد و مينا
3 اسفند 92 9:09
سلام................خوفيننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمي دونم چرا اين پستت رو كه خوندم احساس كردم مطالبش با زمانش همخوني نداره. چون فكر كنم مامانت اينا كه اومدن و برگشتن..........آواي باران هم كه خيلي وقته تموم شده من بلايي سرم اومده يا تو تاريخ رو درست نزدي واكسن هيجده ماهگي سختيش همين لنگ زدنه يه روزه ي بچه هاست خدا رو شكر كه تموم شد ديگه و رااااااااااااااااحت شدي از اين واكسن ها[
مامان مریم
پاسخ
سلام میترا جون.....نه گلم بلایی سرت نیومده من این پست رو قبلنا نوشته بودم ولی ثبت موقت زده بودم..... آره دیگه خدا رو شکر از واکسن ها راحت شدم.....
مامان ملیناو کیانا
21 اسفند 92 7:37
سلام مریم جون ماشالا به این دختر شیرین زبون و باهوش.... فداش بشم با اون موهای فرفریش که دیگه بلندهم شده حسابی واکسن 18 ماهگی خیلی سخته خداروشکر که گذروندی حالا من واسه کیانا غصه دارم از الان حالا ما بی صبرانه منتظر اومدنتون هستیم ببوس پرنیای نازمو
مامان مریم
پاسخ
سلام مري جون نگران نباش ايشالله كيانا جون به راحتي واكسن 18 ماهگي رو هم پشت سر ميذاره....... ما هم حسابي دلتنگ و مشتاق ديدن همه تون هستيم ملينا جون و كيانا جون خاله روهم ببوس.