مسافرت چابهار95 واما........... خبرجدید
با اومدن مامان جونی و بابا بزرگی (بابایی)، عمو سعیدو عمو مصطفی به سروان تصمیم گرفتیم یه سفر کوتاه به چابهار داشته باشیم که کلی خاطره شد واسمون و شما هم از این سفر حسابی لذت بردی ......خبر جدید و اما خبر اینکه خدای مهربون با نیت قلبی و خواسته ی خودمون خوشحال مون کرد و اگه خدا بخواد قراره به جمع سه نفرمون یه نفر دیگه رو هم هدیه کنه....تو این مدت شما و بابایی بابت این موضوع خیلی خوشحال شدین . اما ویار شدیدم امانم رو بریده بود...ولی محبت های بابایی که همه جوره هوا مو داشت ودلسوزی دختر عزیزم پرنیا جون بهم روحیه میداد تا تحملم رو بیشتر کنم. تو این مدت پرنیا جان یه پا خانم شده بودو تو کارای خونه خیلی کمک میکرد. عاشقانه دو...
نویسنده :
مامان مریم
21:51