پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 29 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

تابستان 95

1395/5/2 19:15
نویسنده : مامان مریم
596 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام هزار سلام به  پرنیا چون و همه ی دوستای وبلاگی خودم....

این روزا پرنیا جون ما شب ها تا دیر وقت بیدار و صبح ها تا لنگ ظهر خواب......البته حق داره طفلی نه سرگرمی نه جای تفریحی ونه .......اون تایمی از روز هم که بیداره یا با خودش مشغول خاله بازی کردن و منم باید مهمانش باشم یا هم پای لب تاب و مشغول نگاه کردن سریال شهرزاد و یا نهنگ عنبر ،آتش بازی،بارکد،و..........شب ها هم که عاشق دیدن دور همی بخصوص قسمت نمایشش رو خیلی دوست داری و به عبارتی من وبابایی اسمت رو گذاشتیم قیمت ،آخه همچین جالب مثل خودش میگی :گل مممممممممممممن....خندوانه رو هم خیلی دوست داری  وخداحافظی کردنت کپ جناب خان می مونه............. خلاصه که دیدن این فیلم ها باعث شده یه حرف های بزرگتر از سن خودت بزنی که ما رو حیرون می کنی و انگشت به دهن...تعجببه نقاشی کشیدن هم خیلی علاقه داری و استعداد زیاد ولی متاسفانه اینجا کلاس نقاشی واسه ی سن شما نداره ولی بابایی نقاشی ش از من خیلی بهتره و کمکت می کنه و شما هم کلی ذوق می کنی . علاقه ی زیاد به والیبال رفتن با باباییت داری و مواقعی که من شیفت شب هستم با هم میرین و کلی با بچه های هم سن خودت بازی می کنی و به قول بابایی واسه ی خودت تو بازی حکومتی می کنی  و مواقعی که قراره بابایی بره فوتبال چون اونجا امکان اینکه توپ بهت بخوره هست واسه ی همین یه جورایی دست به سرت می کنه که باهاش نری ویا اگه من خونه باشم دیگه نمی بره شما رو ، ولی شما زرنگ تر از این حرفایی ،یه روز وقت رفتن گفتی میدونم می خوای بری والیبال منو نمی بری ،همیشه اینو با یه لحن خیلی با مزه میگی، از قرار اون روز م چون من خونه بودم بابایی نمی خواست ببردت و تو هم وقت رفتن حواست به کفش های بابایی بود تاکه دیدی کفش های والیبالش رو داره می پوشه گفتی دیدی داری میری والیبال منو نمی بری ،خلاصه که مردیم از خنده... شب ها قبل خواب هم شروع می کنی به خوندن دعای امام زمان و بعدشم میگی مامان بیا ناس بخونیم ،اخه تازه چند ماه ی شده این دو تا رو یاد گرفتی ....قربونت برم خیلی کامل و دلنشین می خونی ............ بله دیگه اینم سرگرمی های تابستون 95 شماست .آرام

ابراز علاقه تو هم خیلی دوس دارم ،قربونت برم همچین با احساس خودت رو میندازی تو بغلم و میگی مامان خیلی دوست دارم.که دلم می خواد له هت کنم ..بلافاصله واسه ی این که به بابای ت هم ابراز علاقه کنی همین کارو میکنی...هیچ وقت نشده فقط بگی من رو دوس داری یا فقط بابایی ،همیشه میگی هر دو تاتون رو دوست دارم..عاشقتم بدجوررررررررررررررربوس

واما امسال به خاطر مراسمی که در پیش داریم عروسی خاله زینب.آبجی گلم فقط تونستیم یه مسافرت کوتاه کرمان بریم واسه ی همون بقیه مرخصی م رو گذاشتیم واسه ی مراسم..خیلی دلم هوای مشهد و حرم امام رضا کرده ولی ان شاء الله اگه خدا قسمت کنه تو مرخصی های بعدی حتما میریم....

واما چند تا عکس زیبا از راین جای تفریحی و بسیار دیدنی کرمان  و دنیای جادویی بیرجند کلی صفا کردی

 

این آبشار بسیار دیدنی و جذاب راین ...و فوق العاده هوای خنکی داشت.

اینم عمو سعید و پرنیا جون

 

 

 

اینجا هم  دنیای جادویی بیرجند که با سارا جون دختر خاله ی عزیزت کلی صفا کردی

 

 

 

 

 

 

 

و در آخر هم عکس های دیگه از تنهایی بازی کردن های خودت وژست های خاص 

 

 

 

 

 

عاشق وسایل پزشکی و به عبارتی مشغول آمپول زدم من به ناحیه ی قوزک پاخنده

 

 

 

عاشق دوچرخه سواری هستی و گاها" به همراه باباییت عصرها میرین دوچرخه سواری

اینم نمونه ایی از نقاشیت

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بهداد بردبار
20 آبان 96 22:29
چقدر زیبا کشیدی دختر عزیز