عروسی خاله جون
سلام عزیزتر از جونم...پرنیا جونم
ان شاءالله روزی برسه که عروسی و خوشبختی خودت رو ببینم دخترم.
آمیییییییین.
بالاخره خاله زینبم رو هم عروس کردیم و فرستادیم خونه ی بخت ..شکر خدا مراسم خیلی قشنگ و با شکوهی برگزار شد.. بهمون فوق العاده زیاد خوش گذشت. ان شاءالله که زندگی به کام شون و لحظاتی پر از شادی و سلامتی در کنار هم داشته باشن...آمیییییییییین
قربوننننننننننت برم با اون تیپ خوشتیپت و طلا جواهراتی که به خودت آویزون کرده بودی به خصوص اون مرغ آمین ت که مدتها بود قول خریدش رو بهت داده بودم.بس که سریال شهرزاد رو نگاه کرده بودی شیفته ی طلای شهرزاد شده بودی.خلاصه که حسابی واسه ی مراسم خاله جونت رقصیدی و تا تونستی شاباش گرفتی..یه لحظه هم که رفته بودی قسمت آقایون اونجا هم قربونت برم به خاطر شاباش هم که شده بود ، تنها وسط جمع واسه ی خودت میرقصیدی و کلیپ جالبی بابایی ازت گرفته بود باورم نمیشد از این ریسک ها هم بکنی . همه رو یه جورایی شیفته ی خودت کرده بودی..
وای از خاله زینب بگم که ماه شده بود.....لامصب چه رقصایی هم که میکرد دیدنی...کلیپ شون هم فوق العاده زیبا بود ..ان شاءالله که به پای هم پیر بشن و خوشبخت..
خدا رو شکر مراسم رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم ...ان شاءالله که همیشه شاد باشن.
در ادامه چند تا عکس........
پرنیا جون در کنار سارا جون دختر خاله ی عزیزش
پرنیا ،سارا ،فاطمه زهرا
اینم یه عکس با سجاد وسارا پسر خاله و دختر خاله ی پرنیا جان قبل از شروع مراسم در محوطه ی تالار
اینم یه عکس سلفی بابایی با آقای داماد به عبارتی به قول پرنیا جان دایی مرتضی