واکسن 18 ماهگی ناز گلم
و اما واکسن 18 ماهگیت رو که چند وقت, از زدنش وحشت داشتم رو به خیری زدیم و شما یه کوچولو تب کردی و با دادن شربت استامینوفن تبت قطع شد...فقط چند ساعت بعد از واکسن پات درد می کرد و یا تو بغل بابایی بودی و یا یک جانشسته ....نمی تونستی راه بری ...کم کم که راه افتادی تا روز بعدش لنگ لنگان قدم بر میداشتی .الهی فدات بشم ...با این که قبلن هم واکسن زده بودی ولی واسه ی این واکسنت تا لحظه یی که آقای مهربون داشت واست میزد من کلی غصه داشتم آخه الان هوشیارتر شدی و درد رو کاملا" احساس می کنی..واما از همون زمان کوشولو کوشولو بودنت , ماشالله دختر صبوری هستی و اذیت نکردی..
همچنان عاشق تلوزیون هستی چند وقت باهامون برنامه تلوزیونی آوای باران رو میشنی تا آخر نگاه می کنی آخرشم که تموم میشه به مدل خودت با آهنگش شروع می کنی دور خودت ناز ناز چرخین که دلمون می خواد قورتت بدیم
دندونای آسیاب از بالا دو تا و از پایینم دارن جوونه میزنن فعلا13 دنون درآوردی..
همچنان اگه چیزی بخوای قبلش غرق بوسمون می کنی فکر می کنم خیلی خیلی بعضی وقتا مهربونی..
هر وقت میگم پرنیا جون بریم بخوابیم من که برق ها رو خاموش می کنم تو هم سریع میری تلوزیون رو خاموش می کنی بابایتم بوس می کنی و باهاش بای بای می کنی.....
عاشق جوراب پوشیدن و عینک زدنی.....
یایاجونتم واست سر سره خریده .دیگه حرفه ایی شدی خودت واسه ی خودت بازی می کنی و کلی ذوق می کنی....
هر وقت که خیلی اذیت می کنی من وبابیی اگه مجبور بشیم دعوات کنیم سرت رو میندازی پایین وزیر چشمی نگاه می کنی کاملا" متوجه میشی کار بدی کردی ..کمی بی تفاوتی ,بعد دلمون واست می سوزه . آروم صدامون می زنی ,بوسمون می کنی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده....
واما شعر های 17 ماهگیت رو کامل تر می خونی...
یه چیز با مزه بابایی بهت میگه؛ پرنیا رفیق خروس کیه: میگی ؛موغ یه بار بهت گفتیم دیگه یاد گرفتی...
چند وقته بی صبرانه منتظر اومدنه خانوادهامون هستیم ....تاروحیه مون عوض بشه تا حدی از دلتنگیومن کمتر....و دیگه چیزی به آمدنشون نمونده....