پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 28 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

اسباب کشی+جوونه زدن هشتمین مروارید نازت....در 16 ماهگی

1392/9/2 1:57
نویسنده : مامان مریم
716 بازدید
اشتراک گذاری

16 ماه شدنت مباررررررررررررررررک عمرم...7

 

 

 

نازمی

 

واماااااااااااااا......................

 

قرار بود بعد اون زلزله ی خفنی  که رخ داد، از اونجایی که خونمون کلی ترک های بدی برداشته بود و بعد بارندگی سقفشم دچار مشکل شده بود مثلا" یه جورایی تازه سازم بود، گفتیم بهتره هرچه سریعتر خونه رو عوض کنیم .ولی پیدا کردن خونه اونم توی سراوان واقعا" مشکله .خدا رو شکر بالأخره بعد کلی پرس وجو یه خونه ایی پیدا شد واسباب کشی کردیم.

 

اسباب کشی

 

واما پرنیا جون فقط دلش می خواست بغل مامی باشه، و واسه ی همین کمی اذیت شدیم .طفلکی بابا صادق حسابی اذیت شد و منم نمی تونستم زیاد کمکش کنم .تا این که بالأخره هر جوری بود جابجا شدیم .

پرنیا جونم توی این خونمون احساس راحتی  بیشتری می کنه و یه تراس بزرگ داره و در طول روز که هوا خوبه میری توی تراس و واسه ی خودت کلی بازی می کنی...

 

و اما تاسوعا عشورا حسینی رو دوس داشتیم  کنار خانواده باشیم   .اما سعادتش رو نداشتیم و بنا به دلایی نشد ....

اینم چند عکس

 این ویفر ی که توی دستت هست رو یکی از ماموران نیروی انتظامی ازت خوشش اومدو داد دستت....

 

محرم

 

عاشورا

 

بابایی

 

محرم

وقتی توی تلوزیون مراسم عزاداری پخش میشه و یا
بهت میگیم حسین حسین کن ، اوایل یاد نداشتی وبا دستات  انقده با مزه میزدی روی پات  ،ولی خیلی سریع یاد گرفتی که به سینه ت بزنی  و الان خیلی جالب حسین حسین می کنی.....

الهی علی اصغر نگهدار همه ی نی نی هامون باشه...............

 

 Love Divider Graphic for Facebook

و اما از ................


پیشرفت های 16 ماهگیت :

هزار هزار ماشالله به دختر گلم که دیگه احساس می کنم همه چیز رو خوب  متوجه میشی و بیشتر
مواقع ما رو انگشت به دهن میزاری . تو این لحظه خیلی خودمو کنترل می کنم وگرنه دلم می خواد  به خاطره این ذکاوتت حسابی بچلونمت و قورتت بدم.   واقعا" این کوچولوهای دوست داشتنی ما یه هویی بزرگ میشن......و همیشه به این فکر می کنم ،اگه یه روزی برسه که بخوای یه جورایی دیگه پیشم نباشی مثل حکایت خودم که دور از خانوادم هستم ، چه جوری دوریت رو  باید تحمل کنم.....ببین تا کجا ها پیش رفتم .............. تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

واما تو این ماه هشتمین مروارید اوشکلت جوونه زد که اولین دندون آسیابت که حوونه زده  از بالا سمت چپ ......

این روزا اکثر کارایی که ازت بخوام رو واسم انجام میدی  :

 هر وقت که می بینی دارم دستامو می شورم ،سریع واسم حوله میاری.....

هر وفت میگم؛ پرنیا بیا پی پی تو عوض کنم ، سریع پارچه ی خشک کنت رو میاری که باهات خشکت کنم..

اهل چای که نیستی ، البته خودم تا حالا بهت ندادم .به نظرم نخوری خیلی بهتره...ولی وقتی ما می خوای چای بنوشیم سریع می گی ؛اّنداّند (قند)  بهمون میدی ولی یواشکی یکی میزاری توی دهنت ، منم ازت می گیرم یه کوچولو بهت میدم.

عاشق سس گوجه فرنگی هستی ، وقتی  غذا تو خوب نمی خوری یه کوچولو واست سس میریزم  وتو هم گول می خوری.niniweblog.com

وام توی این عکس عاشق استخون هستی و میگی ؛اِس اِس

 

اس

 

بیشتر آب میوه رو ترجیح میدی به خود میوه بجز موز

عاشق پیام های بازرگانی هستی؛ شاید دقایق طولانی  باهاشون  سرگرم باشی حتی توی اوج خواب هم  که باشی  اگه کوچکترین صدا از پیام هارو بشنوی بیدار و سر حال میشی و کلی ذوق می کنی و میری پای    TV  .. واسه ی هر کدوم اسمی گذاشتی مثلا" میگی تن تا (تن تاک)...تبلیغ بیسکوبیت مادر (بیس).......اخبار ورزشی ، شبانگاهی رو هم تا آخرش نگاه می کنی.

 

با آجر هاتم بازی می کنی واسه ی خودت برج میسازی

 

آجر

عاشق قایم موشک 
بازی هستی ،تو این خونه هم واسه ی خودت یه مخفیگاه پیدا کردی...... یه روز برای اولین بار هر چی صدات میزدم تو ناقلا هیچی نمی گفتی و ساکت بودی  آخرشم متوجه شدم پشت درب تراس رفتی قایم شدی
...ببین بازیگوشی تا چه حد......

خیلی وقتا صدامون می زنی و با دستت اشاره می کنی : بابا بیا........و  انقده ناز میگی ؛بازی ,ر

کلاغ پر رو هم یاد داری و میگی ،...دونجیشک(گونجشک) پر....اتل متل هم بازی می کنی میگی ؛اّت مّت......

برای  باز کردن  در خونه با کلید انداختن  توی در، حسابی ماهری .هر چند قدتم نمیرسه ،ولی
روی انگشتای پات وایمیستی وماهرانه این کارو انجام میدی. بعدشم کلی ذوق می کنی و
خودتو تشویق می کنی و میای سمتمون که ماهم واست دست بزنیم و آفرین بگیم....ای
جووووووووووونمlove heart 14

 

تلاش

 

موفق شدی

 

این روزا دیگه کم کم دارم باهات تمرین می کنم تاوقتی جیش بد داری روی صندلی مخصوصت مینشونمت تا راحت .......

از نظر شیر خیلی بهم وابسته شدی وقتی که مشغول کار نیستم میای سمتم  ومثل پیشی ها بهم
میچسبی...........

وقتی صدای اذان از مسجد کنار خونه یا از تلوزیون پخش میشه به زبون خودت شروع می کنی به قران خوندن می گی؛ احد احد....یه تقویم هم
داری که بعضی وقتا یه گوشه اتاق ،مخصوص دعا خوندنتِ، میری برش میداری واسه خودت
شروع می کنی به خوندن...............

 

پرنیا جون  انشالله همیشه در پناه قرآن باشی

 

 

گلمی

 

 

جیگرمی

 

کتاب های شعرت که پر از عکس های نی نی هست  و در حال انجام دادن کارهای مختلفت ....بهم نشون میدی مثلا" نی نی رو نشون میدی و میگی : حمام.....جیش.....

 

کتاب

کتاباتو ماهرانه ورق میزنی ولی بعضی وقتا شیطون میشی پاره شون می کنی میگی؛ اوف اوف ....

اگه جایی ببینی زخمی شده از من وبابایی  حتی خال روی دست و پامون رو هم .....میگی؛ اوف
اوف و نازمون میکنی میگی ؛ ناز .، بعدشم یه ماچ آبدارمی کنی  که دلم می خواد بخورمت... و یا اگه خودت بیفتی و سریع  میای که بوست کنیم تا خوب بشه...........

وقتی مورچه ها رو میبیبنی چون مورچه های خونمون از اون بد بوهاست من بهت گفتم کثیفِ ....تو هم  میگی ؛کثیف و له شون می کنی بعد میگی :اوف اوف.....و دراز می کشی و بوسشون می کنی....

از حیوونا

خرگوش...سگ ....گربه....حلزون.....لاک پشت....گوسفند......رو میشناسی.....

  واما جند عکس دیگه از شیطنتات

 

شیطون

 

خنده رو

 

عشق عینکیو میگی؛ عنک عنک..........منم واسه ی اینکه چشمات ضعیف نشه شیشه هاشو در آوردم....................

 

عینک

 

عینک

 

واینجا بهت میگیم پرنیا با دستات ژست بگیر خودت این مدل رو کشف کردی بیشتر مواقع این مدلی ژست می گیری برامون و من  وبابایی  یه لقمه ت می کنیم.........

ژست

 

 

خدایا،فرشته زیبای من را در پناه خودت حفظ کن.

 

Balloons

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

زینبی
11 آذر 92 16:40
سلااااااااااااااااااااام ابجی جونم. وااااااای چه پست پر محتواااااااااااااایی گذاشتی. فردا که کلی کلاس دارم و الان کلی کار واسه فردا. حتما در اسرع وقت میام نظر میدم واست مواظب گل پریا جونمم باش.
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم....موفق باشی
زینبی
14 آذر 92 13:12
عزیزم 16 ماهگیت مبارک گلم. قربونت برم که عکاس هم شدی
زینبی
14 آذر 92 13:16
خونه جدید مبارکتون باشه ابجی جونم. اما انگار حسابی اذیت شدین تو شهر غریب. کاش میشد ما میتونستیم بیایم کمک.
مامان مریم
پاسخ
ممنون ولی چقد سخت بود جایجایی مون........
زینبی
14 آذر 92 13:17
منم بودم خوشم میومد از این نفس و بهش یک عالمه خوراکی های خوشمزه میدادم. قربونش برم . ماشالله چه تیپی زده مریم جونم. کاش اینجا بودین مثل پارسال
مامان مریم
پاسخ
کاااااااااااااااش
زینبی
14 آذر 92 13:19
ایول . ماشالله چه پیشرفتایی کرده مریم جونم. حتما از سوره خودندن و شعر خوندنشم صداش رو ظبط کن و بذار واسمون که فیض ببریم.
مامان مریم
پاسخ
حتما"
زینبی
14 آذر 92 13:21
ای شیطون بازم مخفیگاه؟؟؟؟؟ ناقلا عاشق خنده هاتم. البته آبدار
زینبی
14 آذر 92 13:22
جانم چه بامزه نشسته که قرآن بخونه ایشالله مریم جوووووووووووونم ( در پناه قران باشه)
مامان مریم
پاسخ
فدات گلم...تو هم همینطور
زینبی
14 آذر 92 13:23
باور کن اگه پیشم بود هاااااا , یک لقمش میکردما با این مقنعه پوشیدنش بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
زینبی
14 آذر 92 13:24
قربونت بره خاله که عاشق کتابی عزیز دلم. فدای مهربونیات بشم که غصت میگیره وقتی میبینی کسی بوف شده.
مامان مریم
پاسخ
این روزا کارش شده بوسیدن ما...بچه م هر چی ازمون می خواد اول صدامون می کنه بعدم بوسمون تا واسش انجام بدیم
زینبی
14 آذر 92 13:25
ای شیطووووووون. فضول شدیاااااا
مامان مریم
پاسخ
تازه کجا شو دیدی خاله
زینبی
14 آذر 92 13:27
مریم جووونم عینک پرنیا جون که طبی بود واسش خریدیم. تازه مانع اشعه uv بود . اونم uv 400. فک نمیکنم ضرر داشته باشه واسش قربونت برم.
مامان مریم
پاسخ
بابا قلابی از کار دراومد انداخت بهمون...حسابی......
زینبی
14 آذر 92 13:29
جان چه بامزه. این عکس دومی که با عینک هست, خیلی به دلم نشت. شبیه این نابغه های اهل مطالعه شده. همچین متفکرانه
مامان مریم
پاسخ
عکسش رو گذاشتم تا بلکه آینده بچه م نابغه بشه
زینبی
14 آذر 92 13:35
ناقلا, پس مثل مامان مریم عاشق زست گرفتنی قربونت برم. اونم چه زستای قشنگی فدات شم.
مامان مریم
پاسخ
مگه منم ژست میگیرم
زینبی
14 آذر 92 13:36
ایشالله مریم جونم. ایشالله خدا نگه دارشون باشه در همه ی مراحل.
مامان ملیناوکیانا
20 آذر 92 7:43
اون ژست خوشگلت منو عاشق ترم کرد پرنیاجون.... پس توهم مثل ملینا مورچه هارو بوس میکنی!!! بچه ها تو این سن که دنیای اطرافشون رو بهتر میشناسن و مخصوصا اینکه به حرف زدن میافتن خیلی شیرین میشن، ماشالا پرنیا جون که همونجوری خواستنی و شیرین هست وقتی حرف بزنه دیگه چی میشه راستی خونه ی جدید هم مبارک.... انشالا همیشه شاد و سلامت باشید
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله مریم..........من عاشقتم بدجور ...آره عزیزم واقعا" همینجوریه ...وفتی میرم شیفت ..تا وقتی برمی گردم خونه حسابی دلم واسه ی شیرین کاریاش تنگ میره...
ميترا
20 آذر 92 9:46
هزارمشالله به پرنيا خانوم كه ديگه شانزده ماهه شده........مبارك باشه عزيزم يادته مريم مينا چهل روزه بود و مي گفتم وااااي خوشبحالت كي بشه مينا هم اين روزا رو بگذرونه و چند ماهه بشه . ماشالله دخملت از همه نظر ماهه ..... براش اسفند دود كن و مراقبش باش
مامان مریم
پاسخ
سلام میترا جون ....نظر لطفت خانمی...حیف که ماها دور از همدیگه هستیم وشاهد بزرگ شدنه بچه های هم نیستیم .گاهی اوقات حسابی دلم واسهی همه تنگ میشه....خیلی دوس داشتم کنار هم بودیم ....به هر حال ,مینا جونم الان دیگه حتما" واسه خودش خانمی شده ...به وبلاگشون که سر میزنم ولی عکس دخمل و پسر نازت رو نمی بینم .حتما" در اولین فرصت چند تا عکس ازشون بزار که حسابی دلتنگشونم..
زینبی
25 آذر 92 23:16
ابجی جونم ، بلکه چیه؟؟؟ حتما نابغه میشه ایشالله
زینبی
25 آذر 92 23:17
درضمن بله که ژست میگرفتی. اونم ژستایه هنری
مامان ملیکا
27 آذر 92 20:32
سلام خانمی خونه جدید مبارکه عروسکتون ماشاالله چه شیرینتر شده ، اون عینک و مقنعه هم مزید بر علت شد
مامان ملیکا
23 دی 92 8:10