پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

مسافرت مشهد مقدس

1392/8/2 10:31
نویسنده : مامان مریم
575 بازدید
اشتراک گذاری

 

واما..... واسه ی دومین بار ،دختر گلم  به پابوس امام رضا  رفت .

 

حرم آقا امام رضا(ع)

 

 

این دفعه بزرگتر شدی و شب اولی که رفتیم حرم ،از دیدن چراغونی های صحن ها و از اونجایی که عاشق آب هستی ،  با دیدن حوض های پر از آب با فواره هاش کلی هیجان زده شده بودی و بلند اشاره می کردی با دستات،  صدا میزدی؛آبه آبه ،  برق برق  .

آره گلم، خلاصه که واسه ی ما هم چه صفایی داشت. توی صحن، با اون هوای محشر و شنیدن دعای کمیل و این که بعد مدتها تنهایی تو غربت کسی  هم  رو نداشته باشی و جایی هم واسه  ی تفریح نداشته باشی با دیدن این صحنه ها دلت می خواد بال در بیاری، چه برسه به دختر گلم که حسابی تنهاست......و اما نائب الزیارة همه دوستای گلم بودم.

 

 

اما تب کردن بدون علامت تو همون شب اول باعث شد منم با تو تب کنم و حسابی غصه خوردم.شبش بردیمت پیش پزشک عمومی و روز بعد پیش متخصص .هر کدوم یه چیزی گفتن، یکی شون واست آنتی بیوتیک  Tabaa پیکسل پیکسل (VGA) و داروهای پیکسل نوشت من که جرأت نکردم بهت بدم تا  دو روز تب داشتی بهت شربت استامینوفن میدادم و با پاشویه تبت رو کنترل می کردم.خلاصه دلم بد جوری گرفته بود و نیمه شب بود وقتی دیدم که فعلا تب نداری و شربتت رو هم بهت داده بودم به بابایی گفتم هواتو داشته باشه و با خاله زینبی رفتیم حرم.هتلمون نزدیک حرم بود و مسافتش کوتاه.خلاصه خیلی واسه ی تو و همه مریض ها دعا کردم خیلی سبک شدم .وقتی  شبش بر گشتیم ساعت  دادن شربتت که شد دیدم تب نداری دیگه ،و کلا"  تبت قطع شد.قربون آقام امام رضا برم که انقده هوای زائراشو داره.خلاصه همه خوشحال شدیم.

راستی که قرار بود مامان جون ،بابایت هم باهامون بیاد ولی یه گرفتاری پیش اومدو نشد که بیان و فقط مامان جو ن وخاله زینبیت باهامون بودن.طفلی ها بابت مریضیت غصه خوردن.

 

 

 

پرنیا در مشهد

 

از چهره ت مشخصه ،دخترم مریض احوال....خیلی دوست داشتم ازت کلی عکس بگیرم ولی.....افسوس

 

 

 

پرنیا  مشهدی

 

 

بعد برگشتن از مشهد ،بیرجند که رسیدیم یه دو روز بعد دوباره تب کردی .بردمت پیش دکتر خودت ،گفت: جای نگرونی نیست ،آخه چون داشتی دندونای نیشت رو در میاوردی، کلی لثه هات سفید ومتورم شده بود و دوس داشتی هر چیزی رو توی دهنت بزاری .منم همش دنبالت بودم.واسه همین گفت :احتمالا" یه ویروس وارد بدنش شده نیازی به آنتی بیوتیک نیست ،کمی هم اسهال شده بودی.بعد دو سه روز خدا رو شکر خوب شدی ،ولی تو این مدت حسابی کم اشتها و بد غذا شدی  ، منم سعی می کردم هر جوری شده آمیوه طبیعی رو حتما بهت بدم ...الان  اومدیم سراوان ،خدا رو شکر مثل قبل شدی هر چند حسابی شیطون شدی  و باید کلی سرگرمت کنیم تا غذاتو بخوری  و کلی از وقتمون رو باید صرفت کنیم.

دلمون دوباره گرفته بعد چند روز پیش خانواده بودن دوباره تنها شدیم روزای اولش خیلی دیر می گذشت و حسابی دلگیر بود و تو طفلکی هم که از پیش کلی نی نی و ....اومده بودی دوباره باید باهمون اسباب بازی هاتو ...اینا سرگرم باشی.

 

واما از پیشرفت های پانزده  ماهگیت

در بالا رفتن از تخت حسابی استاد شدی ،اوایل که لبه تخت میومدی قلبمون میومد تو دهنمون که یه وقت نیوفتی ولی خودت ماشالله باهوشی و هوای خودت رو  داری .

ماشالله کلی واسه ی خودت کلمه یاد گرفتی ؛

 حمام  (حما  )  ،جیش   ،  دست (دس )  ،پا ،چشم (چش ) ،   خواب پیش  ،   مریم ( میم  ) ، مامان جون  (مان ج ) ، آب بازی ( آب باز )   خیلی از وسایل درب دارو میاری و میگی ؛ (باز، باز ) عروسکات  (عروس  ) ،هویج  (هبیج )  ، وقتی چیز داغ  رو می بینی میگی ؛ اوف ،اوف و با دستت شروع می کنی به سرد کردن .

 حلوا ارده خیلی دوس داری  بعضی وقتا  تقریبا" خوب می خوری  و تا که در یخچال باز میشه ؛کلی ذوق می کنی میگی ؛حوا  ،حوا . الو   (ایو ) از سوره توحید مدتهاست فقط کلمه بس و احد رو یاد گرفتی البته با هات زیاد تمرین نکردم . وتا که میگم بریم نماز بخونیم میری جانمازم رو میاری.خودتم  سرت رو میزاری به سجده و مهرم رو بر میداری و فرار می کنی ،وقتی می خوام برم سجده دستم رو میارم که بهم بده سریع واسم  میاریش. قربونت برم من وقتی هم که می خوام وضو بگیرم واسم مس پا می کشی...

کلمات دیگه هم هست که دیگه حضور ذهن ندارم....

 واما هنوز چهار دندون بیشتر نداری چند وقته دندونای نیشت اون تو لثت  گیر کرده انگار قصد دراومدن ندارن.بعضی وقتا دلت می خواد مارو دندون بگیری ...

 

و اما این مخفی گاهته ،هر وقت می خوای از دستمون فرار کنی میری ا ونجا ......وقتی هم بهت میگیم پرنیا برو تو مخفیگاه سریع میری.....فدات بشم من

 

 

مخفی گاه

 

و اما چند عکس از هندونه خوردنت که عاشقشی..............

 

اگه گفتین کیه؟

 

هنو

 

هنو

دخترم این رو بدون  من وبابای مهربونت تو اين دنيا هرروز به درگاه خدا پناه ميبرم وبرات ارزوي سلامتي ميكنیم .............

عاشقانه دوست داريم معافیت دختران دوست داشتنی تم های زیبانایت اسکین

 

 

دخترم

امروزِ من، فردا مباد


خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد

شب به امید گلِ فردا و فرداهای شاد

ارمغانی بر تو باد

 

دخترم :

عشق را با عشق معنا کردن از آنِ تو باد

پاکی و زیبایی گل های وحشی

شوق زیبای دمیدن در پگاه زندگی

رقص زیبای پریّان در خیال پرنیان

نوشِ تو باد !

دخترم امروزِ من فردا مباد!

خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد !

 

دوستت داریم بی نهایت            

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

زینبی
21 آبان 92 11:36
سفر خوبی بود مریمی جونم. ایشالله دیگه هیچ وقت پرنیا جونم مریض نشه.
مامان مریم
پاسخ
خیلی خوش گذشت.به خصوص اون شبی که با هم رفتیم حرم.کاش هیچ بچه ایی مریض نشه.اون توی سفر
زینبی
21 آبان 92 11:37
غربت سخته واقعا . ایشالله به همین زودیا قسمت شه منقل مشهد بشین.
مامان مریم
پاسخ
ممنون از دعات آبجی گلم
زینبی
21 آبان 92 11:38
واقعا که حرم نصفه شبی چسبید بهمون خیلییییییییییییییییییییییی
مامان مریم
پاسخ
آره چه جورم........
زینبی
21 آبان 92 11:39
ماشالله چه پیشرفتایی کرده عزیزم. قربونش برم. دلم بدجوری تنگ شده واسش
مامان مریم
پاسخ
منم خیلی دلم واست تنگیده
زینبی
21 آبان 92 11:40
ای وروجک مخفیگاه هم پیدا کردی واسه خودت شیطون.
زینبی
21 آبان 92 11:41
ایشالله همیشه خدا پشت و پناهتون باشه
مامان ملیناوکیانا
21 آبان 92 12:41
سلام عزیزم ای جان چقدر ناز و بامزه شده پرنیاجون، مخصوصا اون موهای فرفریش خیلی سخته تو غربت، من بعضی اوقات یادت میکنم که چطور روزاتون میگذره، مخصوصا پرنیا که تو سنی هست که میخواد با اطرافیانش باشه، شما ازهر دوطرف دورین... ولی خب اونجا حتما دوستایی دارین. راستی زیارتتون هم قبول،البته با تاخیر
مامان مریم
پاسخ
سلام مری جونم.........ممنون واسه ی همه ی دوستان دعاگو بودم.آره واقعا" سخته مرسی که به یادمون هستی عزیزم..... البته خدا نکنه این روزای غربت رو کسی تجربه کنه .چون واقعا" سخته....کاش به خاطر پرنیا جونم که شده این روزا زودتر تموم بشن ...تا بتونه تو جمع دوستای خوب و مهربون باشه مثل دخترای گلت ....
مامان مهراد و مينا
26 آبان 92 8:55
چقدر خوب نوشته بودي ....خيلي لذت بردم از خوندنش پرنيا خانوم خوشگل رو ببوس ايشالله هميشه به سفر باشيد و هيچ وقت هم ديگه مريض نشي خاله
مامان مریم
پاسخ
اّوووه ممنون عزیزم....خوشحالم لذت بردی...فدای مهربونیت...خدا فرشته های نازتم حفظ کنه واست ..وهمیشه سفرهای خوشی رو باهاشون تجربه کنی عزیزم