روزهای آغازین تولد دومین دخترنازم
فرشته کوچولوی مامان و بابا ،آبجی کوچولوی پرنیا جون؛به جمع سه نفرمون خوش اومدی.
این روزها ،به عشق وجودت نفس می گیریم، همچین تو دلمونخودت رو جا دادی که حاضر نیستیم واسه ی
ثانیه ایی ازت دور باشیم.
و امااااااااااااااا با همه ی این ها نگرونیمن روز به روز بیشتر می شد؛آخه جگر مامان ، کوچولوی ریزه میزه بود،روز سوم بعد تولدت بود که چون شیرم کم بود بدنت داشت کم آب میشد واحساس کردم کمی چشمات زرد داره میشه و نگرون از اینکه زردی بگیری و به اصطلاح ما ایکتر...به اتفاق بابایی بردیمت دکتر مخصوص پرنیا ،دکتر شیخانی که پرنیا خیلی دوسش داره. خوشبختانه بعد ویزیت گفت جای نگرونی نیست یه سرم قندی نوشت که طی 24 ساعت بخوری و واسه ی منم پودر شیر افزا .. که خدا رو شکر بعد چند روز روبه راه شدی.
روز پنچم بعد تولد هم با مامان جون وبابایی رفتی واسه ی آزمایش تیروئید....خدا رو شکر دختر صبوری بودی و گریه نکردی...
و اما راز نگهداری پرنیا جون تو این مدت آفرین داره،
دخترم معنی راز داری رو میفهمه و اگر بهش بگیم این یه رازه به هیچکس نمیگه ....از قبل تولد آبجی کوچولوش اسمی رو که من و بابایی انتخاب کرده بودیم رو به پرنیا گفتیم و تو این مدت هر کی تلاش میکرد از زیر زبونش بکشه موفق نمیشد.البته واسه ی خودش اسم های خیالی داشت...پریا، سوگل، رویسا...و هر دفعه یکی از اینا رو میگفت.
تا اینکه اسم دخمله نازمون رو گذاشتیم روشنا
قبل از اینکه تصمیم به بارداری مجدد بگیرم از این اسم خوشم اومده بود به بابایی که گفتم اونم خوشش اومد و این شد که اسمت رو گذاشتیم روشنا
امیدوارم ازاسمت خوشت بیاد دخمل نازم و خوش نام باشی.