پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

پس کی نی نی مون به دنیا میاد؟....پس کی میرم مدرسه؟....تولد مردادی ها

1396/5/25 12:01
نویسنده : مامان مریم
538 بازدید
اشتراک گذاری

و اما جمله ی این روزای پرنیا جوووونی.......پس کی نی نی مون به دنیا میاد؟....پس کی میرم مدرسه؟..

 

هر روز چشم انتظار به دنیا اومدن آبجی کوچولشه....و از طرفی لحظه شماری واسه ی مدرسه رفتنمحبت

خلاصه که روزهای آخر کاریم و شروع مرخصی نزدیک بود ،از طرفی تصمیم داشتیم وسایل مونم واسه ی این مدت مرخصی ببریم بیرجند تا امید به خدا تو این مدت انتقالیمونم درست بشه...پرنیا جونم این روزها از فرط خوشخالی ثانیه شماری میکرد تا روزهای شیرینی که در انتظارشه زودتر برسه.

روز مرخصی فرا رسید و راهی بیرجند شدیم . این روزها کلی واسه ی خودت صفا می کردی از رفتن به پارک و جاهای تفریحی .....

 

 

در ادامه چند عکس .....

 

 

 

یه شب حوس جوجه کباب کرده بودی که به اتفاق خاله زینبی و آقا مرتضی رفتین شمس العماره

 

 

 و اما یه جشن تولد خودمونی از تولد مردادی ها که خاله صدیقه زحمت کیکش رو کشیده بود  آخه کلی مردادی داریم از بابا بزرگی گرفته  تا مهرداد (پسر دایی ت ) ،آقا مرتضی ، آقا حامد و آوا جونم  دخترنازشون که به مردادی ها اضافه شد.منم خیلی دوس داشتم یه تولد مخصوص خودت بگیرم ولی هنوز خونه گیرمون نیومده بود و منم شرایط جسمیم به خاطر بارداری جوری نبود که بتونم جشن تولدت رو بگیرم .همین جا قول میدم ان شاءلله سال بعد حتما یه تولد مخصوص خودت بگیرم

 

این عکسم خونه ی مامان جونی تو خواب ازت گرفتم...عاشقتم خانم کوچولوی مامانبغل

 

 

و اماااااااااا...............من 36 هفته بودم یه چند هفته یی طول کشید تا به دنیا اومدن دخمل نازمون .41 هفته بودم و نگران از اینکه پس چرا نی نی مون به دنیا نمیاد...آخه من و دختر دایی عزیزم مرضیه جان دقیقا" تاریخ زایمانمون یکی بود و آوا جون دخمل نازشون که خدا نگهدارش باشه به دنیا اومده بود  و من تاریخ زایمانم رسیده بودو خبری از اومدن نی نی مون نبود .تا اینکه روز دوشنبه 30 مرداد نوبت دکتر داشتم خیلی استرس داشتم و نگران  از اینکه چی میشه.قرار شد اگه تا روز بعدش به دنیا نیاد یک شهریور بستری بشم غمگین کارم شده بود صلوات فرستادن و اینکه اتفاقی نیفته و به سلامتی جگرگوشم به دنیا بیاد........چقد انتظار کشنده ست...غمگین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)