عشق بی همتای من
سلام به عشق بی همتای من
پرنیا کوچولوی من! 23 ماهگیت رو بهت تبریک میگم ، تا به لطف خدا ماه دیگه بتونم جشن 2 سالگیت رو واست بگیرم.خدایا ! هزار هزار بار شکرت ،خودت میدونی این روزها چه حس خوبی دارم .این حس فوق العاده رو به همه ی چشم انتظارهات عطا کن، حس من رو هم پایدار ومستدام.
جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر و بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیداری منی....خدا را سپاس.
واما این روزها انقده با حرف های قلمبه ،سلمبه ت خوشحال می کنی که نگو............
بعضی وقتا خیلی لوس میشی و می خوای که صدامون بزنی می گی: مامان ،مامانی، مامی اینا رو به حالت کشیده و ناز میگی ..بابایی رو هم بعضی اوقات چند بار صدا میزنی بابایی ، بایی ، ادامه ش اسمش رو میگی : صادگ ، (صادق)
عاشق عمو پورنگی مدام دلت می خواد واست فیلم های ضبط شده شو بیارم تمام قسمت هاشو میدونی چه اتفاقی می افته گاهی با آوردن کنترل میگی مامانی جلو جلو ....یعنی واست جلو ببرم با آهنگ هاش می گی نای نای نای نای مدل کلاه قرمزی میری تو کار رقصیدن...خیلی اون لحظه ها دیدنی میشی....
عاشق قایم موشکی میگی مامان 8 -2-10 یعنی چشم بزاریم همو ببینیم....یا من کلاه قرمزی تورو قایم کنم شما پیداش کنی
عاشق بستنی هستی مثل همه ی بچه ها انقده با مزه میگی بستنی بزرگ....بستنی عروسکی
عاشق حمام رفتنی و این تصویری از بعد حمومت
معنی بزرگ و کوچیک رو کاملا" متوجه میشی و همیشه بهمون نشون میدی مثلا" دو چیز رو واست بیاریم بپرسیم کدوم کوچیکه کدوم یکی بزرگ رو بهمون میگی
بعضی مواقع تلفن همراه بابایی این قابلیت رو داره که میشه ازش به عنوان کنترل هم استفاده کرد ...وتو همچین حرفه ایی باهاش کار می کنی ...کانال ها رو عوض می کنی ..بهت میگیم صدا رو کم و زیاد می کنی ...خاموش روشن می کنی... در کل بعضی از قابلیت های گوشی رو بس که باهاش ور میری من وبابایت شاید کشف نکردیم و تو یاد داری .....در این زمینه ها استعدادات هزار ماشالله شکوفا شده
و اما پرنیا جون دوستای جدیدی رو پیدا کرده حنا و هانیه جون خیلی دوسشون داره واونا هم همینطور،شبهایی که شیفت نیستم من وبابیی به اتفاق مامان و بابای حنا و هنانه که از همشهری های خودمون هستن به استادیوم کنار خونمون برای پیاده روی باباها که واسه ی خودشون برنامه ریختن میریم..و تو هم با دوست جونیات کلی بازی می کنی و از اون روز حسابی حال و هوات عوض شده...و حالا که که دیگه با هم رفت وآمد خانودگی هم داریم بیشتر بهت خوش می گذره....
بعد از شیر گرفتنت واسه ی خوابت کمی اذیت می کنی آخه فقط می خوای رو شونه های من بخوابی ،اونم بعد نیم ساعت بلکه بخوابی....همین جوری همیشه گیرت به منه طفلیه .
کاش کی یه راه حلی باشه که این وابستگیت به من کمتر بشه .هر چند طفلی بابایی هم خیلی دوست داره ...خلاصه که با اصرار من بابایی بلکه بخوابی اکثرا" تا نیمه شب بیداری گاهی اوقات تا ساعت 2 بامداد..
واسه ی شونه کردن موهات داستان داریم اوایل میگذاشتی ،جدیدا" با هزار ترفند....کاش میشد ببرمت آرایشگاه و موهات رو کوتاه می کردم......فکر نکنم بزاری....مگه خودم دست به کار بشم.
وقی از خواب بیدار میشی انقده با مزه میگی مامان سلام (سیام) ..چشمام .....آخه وقتی که بیدار میشه آدم چشم هاش یه جوریه
قربون نماز خوندنت برم مامان ........مامان جونی واست یه چادر زیبا دوخته که بریم واست میارمش عزیزم...
شمارش معکوس واسه ی رفتن به مرخصی کوتاه که هر چند برنامه هامون بنا به دلایلی بهم ریخت ولی باز هم یک هفته واسه تنوع و عوض شدن حال وهوامون خیلی خوبه چون ماه ماه مبارک رمضون میاد نمیشه بیشتر بمونیم...ولی به امید اینکه باز هم مرداد ماه که عروسی فهیمه جون ( دختر خاله ) هستش و اگر قسمت بشه و بریم به این یک هفته قناعت کردیم...