پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

شش ماهگی

1391/11/15 20:23
نویسنده : مامان مریم
446 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمرم ،سلام گل بهارم

ماهگیت مبارک عزیززززززززززززم................niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comماچماچماچماچ

این روزها همیشه واسه سلامتی تو و همه ی نی نی های دنیا دعا می کنم که مریضی های سخت سراغشون نیاد وخداوند همیشه نگهدارتون باشه.

تو این مدتی  که گذشت به خوبی زحمات و نگرانی های یه مادر رو با تموم وجود حس کردم و این جاست که پی بردم ؛ معنای واقعی جمله ایی که می گویند ؛ بهشت را به بها می دهند نه به بهانه . وبهشت زیر پای مادران است یعنی چی ؟ واقعا"مادر بودن صبوری می خواد تا وقتی یه بچه  بزرگ میشه باید تحملش زیاد باشه..

این چند وقت اخیر اصلا" خوش نگذشت .ومن انگار تو این دنیا نبودم،دلم می خواد لحظه هایی که با تو بی نهایت خوشحالم هیچ وقت تموم نشه.                                                                                                        I Love You

هرچند همه مشکلات وسختی ها با یه خنده شیرین تو و با اون آواز خواندنت و حرف زدنت فراموشم میشه.

این چند روزی که بیمارستان بستری بودی هر وقت ناراحت  ناراحتبودی یا پرستارا میومدن پیشت انقده ترسیده شده بودی که همش می گفتی :اَه  اَه  اَه  یا بعضی وقتا هم می گفتی : نَ  نَ البته خیلی کم..اما الآن خیلی خوشحالی از اینکه همه کنارت هستند و دیگه کسی نیست که اذیتت کنه و سرمم دیگه تو دستات نیست که نتونی راحت بازی کنی... الهی من فدات بشم دختر نازم.niniweblog.com

یه هفته ایی میشه واسه ی اولین بار تو روروئک گذاشتمت خیلی دوس داشتی وحسابی ذوق زده شده بودی البته واسه ی چند لحظه ،اگه حوصله نداشته باشی دوس نداری وهمش نق نق می زنی که بر داریمت..niniweblog.com

پرنیا

پرنیا

از بچه گی عاشق لوستر هستی این هم یه عکس که داری به لوستر نگاه می کنی.

پرنیا لوستری

غذای کمکی رو هم یه چند وقتی هست واست شروع کردم اولش عصاره بادام بهت دادم و بعد فرنی وحریره بادام  وسوپ.دوست داشتی البته  چون تازه واست شروع کردم خیلی کم بهت میدم،

حالا دیگه باید قطره آهن رو هم بخوری وای که چقد بدم میاد این جور قطره های بد مزه رو بهت بدم ولی مجبورم واسه سلامتیت لازمه..ناراحت

واماااااا مرخصی مامی تموم شده  ،ولی به خاطر مریضیت مجبور شدم یه هفته دیگه مرخصی بگیرم.بعد ترخیص شدنت از بیمارستان خیلی مواظبت بودم که سرما نخوری تا با خیال راحت واکسن شش ماهگیت رو بزنیم ولی متاسفانه از اطرافیان که سرما خورده بودن تو رو هم گرفت چه سرما خوردگی افتضاحی بود...niniweblog.com

 

یه چند روزی که گذشت و بهتر شدی با مشورت دکترت واکسنت رو زدیم و از اونجایی که سه روز دیگه تا پایان مرخصیم بود ،مجبور بودیم روز بعد حرکت کنیم شبش تب مختصری کردی که بهت قطره دادم ولی روز بعد که تو جاده هم بودیم تو خیلی اذیت شدی هم پات درد می کرد هم اینکه  همچنان تب می کردی ولی خدا رو شکر کم کم تبت با دادن قطره استامینوفن قطع شد وخوب خوب شدی ...

حالا دیگه تنها شدیم من وتو وبابایی .بعد شش ماه از خانواده جدا شدن واقعا" خیلی سخته به خصوص تو که این اواخر خیلی شیرین تر شده بودی با دستات به سمت همه اشاره می کردی بیا  بیا  ... نمیدونی لحظه خداحافظی چقد سخت بود اشک  تو ی چشمای همه مون جمع شده بود همه بهمون عادت کرده بودن و ماهم به اونا .

دل هر سه تا مون گرفته  ولی مجبوریم دیگه !!حالا من و بابایی که میریم سرکار ولی تو طفلی همش باید تو خونه باشی ایشالله که انتقالیمون زودی درست بشه...

 

 

    niniweblog.com  کوچولوی دوست داشتنی  ما............

                               خیلی دوست داریم                         

                      قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله زینب
23 بهمن 91 14:07
خاله به قربونت.
خیلی خوردنی شدی عزیزم.
ولی خیلی دلم گرفته نفسم ، خیلی سخته دوریت رو تحمل کنیم.
مریم جووووووون خیلی بهتون عادت کردیم، واقعا سختهههههههههه.
وبکمتون رو زودی راه بندازین تا شاید دلمون اروم بگیره

مواظب پرنیا جون خیلییییییییییییییییییییی باشین.
ایشالله زودی بیاین.

ماهم بهتون عادت کرده بودیم عزیزم .دلمون یه ذره شده واستون. گاهی اوقات که اسمتون رو صدا می زنم پرنیا همچین ذوق می کنه دنبالتون می گرده. .
ما منتظریم که شما بیان ها....


سجاد جون
10 اسفند 91 10:47
سلام خاله جون
من دلم واسه پرنیا خیلی تنگ شده.
کی میاین بیرجند؟
جاتون خالیه اینجا
دوستتون دارم

سلام گل خاله.
دلمون واستون یه ذزره شده .نمیدونی هر وقت اسمت رو صدا می زنم میگم سسسسسسسسجاد همچین ذوق میکنه . منم خیلی دوست دارم جون دلم
مهرداد جون
10 اسفند 91 10:52
سلام عمه مریم خودم

دلم واسه پرنیا یک ذره شده, تو رو خدا زود بیاین پیشمون.واسه عید منتظریم.
تازه فوتسال بدون آقا صادق صفا نداره.
کسی نیست که به من و سجاد جون پاس بده.
مواظب خودتون و پرنیا جون باشین

ایشالله پرنیا خوشکلمون دیگه هیچ وقت مریض نشه.


سلام عزیز عمه الهی من قربونت بشم .ما هم خیلی دل تنگتون هستیم .شاید که نتونیم عید بیایم کاش که شما بیان پشمون.پرنیا جونم دوست داره پیش شما باشه .پس که بیان دیدنش.بووووووووووس