پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

هفت ماهگی

1391/12/1 1:21
نویسنده : مامان مریم
587 بازدید
اشتراک گذاری

بهانه زندگی من............

 کسی که به دنیای من وسعت داد،با قدم های کوچیک

                              با تمام وجودم که به وسعت عشق مادرانه ست دوستت دارم

پرنیا ی عزیزم  ؛   هفت ماهه شدنت مبارک ...............قلبقلبقلبقلب

 

                              niniweblog.com

این روزا لحظه ایی نیست که قربون صدقه ت نرم آخه انقده خوردنی و مامانی شدی ؛....نازو ادات کشته منو ،لوس کردنات،موش کردنات ،حرف زدنات،آواز خوندنان ،شیرین کاریات........هر چقد که بوست می کنم سیر نمیشم.بعضی وقتا انقده محکم تو بغلم فشارت میدم ،که به قول بابایی همیشه ما دو تا دخله تو رو میاریم .تقصیر خودته دیگه، نکن این کارا رو فسقلی کوشولو  niniweblog.com

 

اینم موش کردنت

پرنیا موش میکنه

 

خنده رولباتو دوس دارم

وامااااااااااا  یک ماه که از اومدنمون گذشته ،روزای اول خیلی سخت بود مجبور بودم روزی چند ساعت ازت دور باشم همش دلم پیش تو بود با خودم می گفتم  واقعا" چه جوری تونستم تنهات بزارم .....بغض گلومو می گرفت ولی مجبور بودم تحمل کنم.

ولی خدا رو شکر برنامه کاریم جوری هستش که صبح ها همیشه پیش توأم و عصر و شب هم بابایی کنارته

از روزی که جزء زندگیمون شدی همیشه وجودت برکت بوده ،سه ،چهار روز از شروع کاریم نگذشته بود که ريیس بیمارستان واسم ابلاغ سوپروایزر بالینی  رو زد خیلی خوشحال شدم که موقعیت کاریم ارتقاء پیدا کرده .ولی از طرفی مجبور بودم که شیفت شب داشته باشم  شاید که تو هم اذیت بشی ولی اگه یه پرستار معمولی هم که بودم بعد یه ماه باید که شبکاری میداشتم.اما شبام کمه بیشتر عصرم, اونم آخر شب میام شیرت میدم وتا صبح یه نوبت بابایی بیدار میشه وبهت فرنی میده و دوباره می خوابی. niniweblog.com کاش که شیشه می خوردی اینجوری حتما" خودتم راحت بودی ولی شیطونی دیگه هر کار می کنم دوست نداری بعضی شبا بابایی میگه بیدار میشی ودنبال من می گردی وقتی میبینی که من نیستم یه کوچولو گریه می کنی ولی باباجونت سریع تورو بغلت می کنه تو هم خوابت می بره .

یه چند وقتی هست انگار کاملا" متوجه میشی من واسه ی چند ساعتی پیشت نیستم .آخه وقتی کنارتم همش دستاتو میاری به سمتم و خودت رو میندازی توی بغلم .اصلا" بغلی نبودی ها تازگی ها اینجوری شدی، شاید که فکر می کنی مامانی باز که می خواد بره .وقتی که پاس شیر میام یا از شیفت میام بد جوری منتظر اومدنم هستی من رو که میبینی سکوت میکنی و لبخند میزنی وبا دستات اشاره می کنی بیا بیا. بهم اجازه نمیدی حتی لباسامو عوض کنم اگه یه ذره دیرتر بغلت کنم بغض می کنی و میزنی زیر گریه، همچین دلت صدا می کنه .واسه همین قبل اینکه منو ببینی سریع لباسامو عوض می کنم ودستامو می شورم و اون موقع میام پیشت که غصه نخوری  .با همه این  وجود باز خیالم راحت که خودمون ازت مواظبت می کنیم واین خودش نعمت بزرگیه و مجبور نیستیم واست پرستار بگیریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله زینب
22 اسفند 91 19:43
جوووووووووووووووووووونم.عزیزم.عشقم.نفسم.عمرم. جیگیرم....
فدات بشه خاله.
دلم یه ذره شده واستون مریم جون.قربونتون شم. لحظه شماری میکنم که سال جدید بشه تا بیایم دیدنتون.
نمیدونی وقتی وب دادین بهمون از ذوق دیدن پرنیا نفس و دلتنگیمون اشک تو چشمای من و مامان و بابا حلقه زده بود ، اما به رومون نیاوردیم که غصه نخورین
خلاصه خوش به حالتون که هر روز با جیگرم هستین.
بوس بوس


خوش به حال پرنیاجون که همچین خاله ایی داره که انقده دوسش داره بهش حسودیم شد یه لحظه.این چند روز باقیمونده هر چی زودتر تموم بشه که دیگه واقعا" دلمون طاقت دوری تون رو نداره.
سودابه
23 اسفند 91 19:55
ای جووووووووووووووونممممممم مور موری منو نگاااا الهی قربون اون خنده هاش دلم واسش ی مورچه شده کاش زودتر عید شه بیایم پیشتون از طرف من کلیییییییییی بوسش کن مریم جونم


مرسی سودی جون .ما هم مشتاق دیدارتون هستیم.
سجاد جون
25 اسفند 91 14:02
سلام.
من دلم برای خاله مریم و پرنیا جون و آقا صادق یه ذره شده.
ایشالله عید بتونیم ما هم با مامان جون و خاله لی لی بیایم دیدنتون ، احتمالا مهرداد هم بیاد. وااااااااااااای چه خوش میگذره.
دوس دارم بریم همگی با هم تپه شنی، آخه خیلی باجالب بود دفعه ی قبل خوش گذشت.
راستی خاله جون، تویه مسابقات بنیه علمی مقام اوردم و مسابقه ی قرآن و هدیه ها نفر دوم شدم.دست به افتخار خودم
و همینجا از خاله لی لی جون هم تشکر میکنم که واسه ی یادگاری گذاشتن تو وبلاگ پرنیا جون کمکم میکنه.
دوستتون دارم یه عالمههههههه
مواظب خودتون باشین


الهی خاله به قربونت بره.منم دلم واسه ی تو وسارا کوچولو یه ذره شده.ما اینجا واسه ی دیدن تون لحظه شماری میکنیم.بهت تبریک میگم خبر خوشحال کننده ایی بهم دادی .میدونم پسرم خیلی زرنگ وباهوشی هستی. ایشالله همیشه موفق باشی.اینم یه عالمه بووووووووووووووووووووووووووووووس .تو هم خیلی خیلی مراقب خودت باش عزیز خاله

یه رهگذر تنها بدون چتر زیر بارون
9 فروردین 92 14:37
سلام خاله مریم
پرنیا جون خیلی خوشگل و نازه عزیززززززززززمه
فقط چشاش تو حلقمه خاله جوووووونم


سلام عزیزم .مرسی