پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

ماه رمضون همراه با پرنیا

1391/9/27 23:55
نویسنده : مامان مریم
1,040 بازدید
اشتراک گذاری

ماه رمضون امسال با پرنیا جون حال و هوای دیگه ای داره ... لحظه  افطار که

میشه ، یاد پارسال میوفتم،

 یکی از حاجت هام این بود که خداوند یک فرزند سالم و صالح بهمون بده و حالا از اینکه انقده زود

خواسته بنده هاشو اجابت میکنه , هیچ حرفی نمیمونه واسه گفتن جز اینکه بگم ؛خدایا خیلی خوشحالم

وممنونم از این همه لطف و کرمت و شکر گزار توام تا همیشه...... niniweblog.comو چه لحظه ی شیرینی ست ،

 

دیدن دخترم در سلامتی کامل .

kkl

                                           niniweblog.com

و حااااااالا یک ماه از تولدت میگذره .کم کم  بزرگ شدنت رو حس میکنم و از حالت نوزادی بیرون اومدی

و یه پا خانم شدی و نگرانی من از سیر نشدنت کمتر شده . چرا که واسه شیر دادنت دیگه مشکلی

 ندارم.

دختر ناز و مهربونی هستی و مامان و بابا رو اذیت نمیکنی. ماچفقط شبا قبل خواب گاهی اوقات بهونه گیری

میکنی و تا وقتیکه میخوای بخوابی یه دو ساعتی طول میکشه. البته حق داری هر وقت شیر میخوری ,

شیرا میاد سر دلت و مدام شیر بالا میاری . اونم با معده کوچولوت وقت خواب دوس داری که بیشتر شیر

بخوری. بین شب که گرسنت میشه چشمات بسته ست و با دستای  مشت کرده انقده ناز به سمت من

 دنبال شیر میگردی ، دلم میخواد  بخورمت.... صبح ها که از خواب پا میشی بالای سرت یه تابلوی بزرگ

که سوره آیة الکرسی روش نوشته شده و کنارتم یه پرده هست که شنل داره انقده خوشکل باهاشون

میخندی لبخندکه من و بابایی مات و مبهوت میمونیم.انگاری یه فرشته ی مهربون رو میبینی که داره باهات

میخنده و تو هم باهاش میخندی(به قول بابایی بعد اتمام مرخصی باید وسایل خونه ی مامان جونم با

خودمون ببریم چشمک)

تازگیا به صداها واکنش نشون میدی و وقتی که ما رو میبینی باهات حرف میزنیم ،انقده ملوس عقو

میکنی و آب دهنت رو قرقره میکنی که اون لحظه دلم میخواد  قورتت بدم. وقتی هم که می خوای شیر

 بخوری با دستات بازی می کنی. واقعا" چقد بچه ها شیرنن .....

 چهل روزگیتم من و بابایت با مامان جون بردیمت مرکز بهداشت..

وزنت: 600/4 کیلو که از بدو تولدت500/1کیلو اضافه کردی دور سرت:38 س.متر  قد:54 س.متر

دو روز بعد گوشتو  سوراخ کردیم. الهی مامام فدات بشه خیلی اذیت شدی و گریه کردی ،آخه بد

شانسی آوردی و یک گوشوارت هنگام سوراخ کردن گوش ت شکست .

این رنگ گوشوارتو پسر خاله جونت سجاد انتخاب کرده ، گیر داده بود که قرمز باشه و چون نداشت این

رنگ  که شبیهش بود رو برداشت.  آخه بچم پرسپولیسیه.

اینم ی عکس از گوشوارت که ناز خوابیدی

 عکس بعد سوراخ کردن گوشات

 و اینم چند تا عکس گوگولی مگولی

  

عکس نازت بعد سوراخ کردن گوشات

 kkkkkkkkkkkk

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زینب
30 آبان 91 23:56
جووووووووووووووووونم عزیزم.

نمیدونی افطاری رفتن با تو چه صفایی داره فدات شم.

خاله به قربونت که اذیت شدی.
گوشولره هات مبارک عزیزم.



مرسی خاله جون.چشمات قشنگ میبینن.دوست دارم