دو ماهگی روشنا جونی
سلام به اون چشمای قشنگ و معصومت ،عروسک ملوسک مامانی
دو ماهه شدی گل مامان. دیروز واکسن دو ماهگیت رو زدی ، اونقدر مظلوم شده بودی که نگو ، الهی فدات شم .ولی خدا رو شکر تب نکردی :
شب ها وقت خواب کمی اذیت میکنی و بعد یکی دو ساعت بغل کردن و در نهایت بابایی هم مجبوره بغلت کنه و راه ببردت تا خوابت ببره.
کلا وقتی هم که بیداری و تو بغلی ، دوس داری حالت نیمه نشسته تو بغل باشی .انگار دراز کشیده اذیتی😔
عاشق کتاب قصه هستی و به اشکالش با دقت نگاه می کنی و لذت می بری.الهی من فدات بشم😍
اواخر دو ماهگی بود که یک قهقه با صدای بلند واسه ی اولین بار وقتی با (مامانی) بازی میکردی زدی که چقد خوشحال شدم ، کلی ذوق کردم و همه رو خبر دار کردم
اینم پرنیا و آبجی جونش روشنا گلی😘
و اما خدای مهربون رو هزار مرتبه شكر 🙏 كه تو رو بهمون داد و زندگي سه نفرمون رو شيرين تر از قبل كرد. هميشه از خدا مي خواستم دو تا دختر داشته باشم ،چرا که خواهر داشتن نعمت بزرگی توی دنیا ...و شيريني داشتنت دوچندان شد. خدا رو شكر.خدا رو شكر.🙏