ورود پرنیا جان به پیش دبستانی
قربون پرنیا جونم برم که امسال میره پیش دبستانی.وقتی فکرشو میکنم ،فینگولیه من تو هنوز اندازه فنچی و نمیتونی از حق خودت دفاع کنی. تا حرف بهت بزنند اون دل کوچولوت می شکنه. الهی قربونت برم وقتی مقنعه با مانتو میپوشی چقدر کوچولوی با مزه میشی.
و امااا......
دلشوره عجیبی دارم، و اشکهایم پشت پلکهایم و بغض در گلویم پنهان شده، هنوز تصور اولین لحظه در آغوش گرفتنت از یادم نرفته و در ذهنم جاریست ، طفل ضعیفی بودی و ناتوان.حال از اینکه جگرگوشه ام را سپردم به دست دیگران، دیگرانی که با وسواس انتخاب کردمشان و نمیدانم باطن حرفهایش را می فهمند یا نه،ظرافت های روحش را درک میکنند یا نه، نکند حرفی بزنند و به گونه ایی رفتار کنند که به لطافت روحش لطمه بخورد و آن طور که باید روحش رشد نکند.....
دلشوره دارم از روزهای دیگر از روزهای بحران بلوغ که روحش قصد اوج گرفتن دارد، از روزی که مستقل زندگی کند و من جای خالیش را بی تاب باشم، از روز رفتنم از دنیا که غصه بخورد و دیگر پدرو یا مادری نباشد که نازش را بخرد و بارش را به دوش بکشد، از روزهای پیری اش که نمی دانم کسی هست که دستان پیر و رنجورش را بگیرد و هم پایش آهسته قدم بردارد...
و اماااااااااا.........
امانت پاک و معصوم خداوند را به او می سپارم که از بهترین مادران و پدران مهربان تر است
با همه ی دل نگرونی هام خوشبختانه پرنیا جان یه معلم مهربون داره که خیلی خیلی دوسش داره ،روز اول مهر به اتفاق بابایی و روشنا پرنیا جان رو بردیم پیش دبستاتیش .بر خلاف تصورم از اینکه شاید بی تابی کنه، خیلی راحت با این قضیه کنار اومد هر چند بغض کوچیکی گلو شو گرفته بود اونم بخاطر دیدن بچه هایی که گریه میکردن و بی تاب از جدا شدن والدینشون بودن. ولی از طرفی کوچولوی مامان قربونش برم از شوق اینکه داره میره مدرسه خیلی خوشحال بود.و با دیدن خانم معلمش (خاله زهرا هم بهش میگفتن)دستش رو گرفت و هم پاش به کلاسش رفت .با همه ی اینها دلم نمیومد باهات خدافظی کنم.چرا که واسه ی اولین بار قراربود ازت جداشم .و شما هم هیچ وقت حاضر نبودی بدون من و بابایی جایی بری ، بابت همه ی موحبت های الهی خداوند رو سپاسگذارم.
یه چند صباحی که گذشت همش میگفتی" مامان یه روز خانم معلمم(خانم مطلوبی)رو دعوت کن و خودتم مستقیم ازشون دعوت کرده بودی و تا حدی رفاقت داشتی که شماره موبایلشونم گرفته بودی...
خانم معلم تونم که اسطوره ی صبرو مهربونیه عکس های زیبایی از شما و دوستتون یکتا که در حال درست کردن بادبادک بودین با تلگرام واسم فرستادن.
و اما تولد شکیبا جون دوستت پرنیا که مامان مهربونش کنار دوستاش تو پیش دبستانی شون واسش
گرفته....ان شاالله صدسال زنده باشی خاله
خدا رو شاکرم از بودن روشنا جون که خودش نعمتیه و تایم نبودن پرنیا جون باعث میشه تنهایی مون رو پر کنه ....
اینم یه عکس از هنرهای تو خونه که واسه ی خودت یه پیشو درست کرده بودی یه نخ هم بهش وصل کردی و دنبال خودت میکشوندی مثلا می خواد بگیردت منو بابایی مرده بودیم از خنده
و اینم گل زیبایی که با خمیر درست کردی