پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 29 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

جشن تولد کفش دوزکی

1394/5/22 23:56
نویسنده : مامان مریم
873 بازدید
اشتراک گذاری

امسال سومین سال بودن ،در کنار خوشبوترین گل دنیا رو  با اومدن به بیرجند خونه ی مامان جونی جشن گرفتیم جشن خودمانی و صمیمی ،جشن خیلی خوبی بود  و خدا رو شکر به دلمون نشست   و من و بابایی کلی  ذوق کرده بودیم  ذوق داشتن دخترم .دخملی که حالا دیگه کلی خانوم شده و برا خودش می خونه تولد تولد تولدت مبارک....شمع تولدش رو خودش فوت کرد ... دختر خاله عزیزتم سارا جون  در کنارت جشن تولد 4 سالگی شو گرفتیم.

 

 

 

وقتی چشمهایم را می بندم و سفر میکنم به سه سال پیش ، همون روزی که تو به دنیا اومدی ، اون روز که خوشبختی من و بابایی با وجود تو تکمیل شد  تو بدنیا اومدی و ما هم مثل تو وارد دنیای جدیدی شدیم ، مثل یک عروسک بودی کوچک و بی اراده ، اما الان همه اراده ها از آن توست و لحظه های عاشقی ما روز به روز بیشتر میشه و من غرق در لذتم ، لذت با تو بودن ، این روزهای من همه شده عاشقی کردن با تو ، باورم نمیشه که داشتن تو این همه عاشقم کرده ، عاشق بوییدن و بوسیدنتم ، عاشق خوردن و خوابیدنتم ، عاشق بازی کردن و شعر خوندناتم ، عاشق ناز و عشوه هاتم ، من و بابایی کنار تو خیلی آرامش داریم دخترم ممنونیم از این همه حس زیبا که به ما هدیه میدی   خدایا شکر...

 

چقدر خوشحالم که مادرم ، هیچ وقت فکر نمی کردم مادر بودن این همه لذت بخش باشه ، یاد لحظه های می افتم که نا آرام بودی و تو بغلم آرام می شدی و حتی نا آرام بودم و با شیر خوردنت آرامم میکردی ، تو بزرگ شدی اما دلم تنگ است برای همه جرعه هایی که نوشیدی ...

 

 این روزها شیرین زبانی دخملی به اوج خودش رسیده و بلبلی شده برا خودش... وقتی میگه "مامانی خانوم، مامانی خوشکل مامانی نفس و.....دوسِّت دارم"، دلم قنج میره و هزاران بار قربون صدقت میرم، که با یک جمله ت دنیا سراسر، برایم خوشی میشه و دلم ضعف می کنه برای مادری کردن بیشتر و بیشتر...گاهی دستان نحیف و گرمت رو در گردنم حلقه می کنی و با تمام قدرتت محکم من رو در آغوش میکشی، و بوسه ای شیرین بر صورتم هدیه میکنی، تنها خدا خود میدونه حال سر مستی ام رو، که هیچ کلامی یارای توصیف لذت اون لحظه نیست...

 

سه سال گذشت و خدا رو شکر بزرگ شدی ، هم از شیر راحت دل کندی هم از پوشک راحت جدا شدی ، قربونت برم که خیلی صبوری دختر نازم ، بزرگ شدی و سر مست ، دیگه خانومی شدی به تمام معنا ، از خدا میخوام همه جا با تو باشه در تمام پستی و بلندی ها یارو یاورت باشه.

از تو و بابا صادق هم ممنونم که خیلی هوای منو دارید خدا رو شکر میکنم که شما رو در کنار خودم دارم ، با وجود شما دو تا مهربون من خیلی بیشتر وجود خدا رو حس میکنم ، دوستتون دارم.....

 

 اینم یه عکس سلفی توسط بابایی...

 

   

 

 کیک تولد  کفش دوزکی که چند وقته منتظرشی و قولش رو بهت داده بودیم...

 

 

 نمایی از تم تولدت که بابای مهربونت زحمتش رو کشیده...البته منم کمکش کردم......

 

 

و........

 

 

 

..........

 

 

و این هم کادوی دخملی رو به خاطر علاقه شدیدش ،دوچرخه خریدیم  که خیلی دوسش داره ولی خوب نمی تونست بروندش.. 

 

 

 

 و اینم هدیه سارا جون ....مثل شما یه دوچرخه واسش خریدیم... 

 

............

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (5)

ميترا
1 شهریور 94 7:37
به به چه همه عكس خوشگل تولدت مبارك پرنيا جون .........همينطور تولد دخترخاله ي گلت ايشالله صد و بيست سال عمر باعزت داشته باشيد در پناه خدا و همه ي روزهاي زندگيتون پر از شادي باشه عزيزم
مامان مریم
پاسخ
ای ناقلا .....خیلی زود عکس هام لو رفت..هنوز مرتبشون نکرده بودم....همیشه بهم لطف داشتی میترا جون.....خیلی دوستون دارم...بابت حضور گرمت ممنون....
خاله زینب
4 مهر 94 14:22
پرنیا جووووونم دلم واست یک ذره شده . بازم میگم تولدت مبارک نفسم. ماشالله خیلی خانم شدی واسه خودت.
مامان مریم
پاسخ
مرسیییییییییییییییییییییییییییی خاله جون
مامان ملینا کیانا
18 مهر 94 14:27
ماشالله هزار ماشالله به این همه حس قشنگ و این همه عکس قشنگ... تولد دخترای نازنین مبارک باشه. انشالله همیشه همتون کنار هم باشین و به سلامتی بگذره... تم تولد هم خیلی خوشگل بود... خسته نباشید
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم جون ...ممنون از این همه لطفت...و از این که سر می زنی..خیلی ماه هیییییییییییییییی
مامان ملینا کیانا
27 مهر 94 14:18
نظرات من ارسال نمیشه یا هنوز تایید نشده
مامان مریم
پاسخ
ببخش مریم جون گاهی اوقات خیلی سرم شلوغه
سودابه
6 آبان 94 20:22
سلام عزیزم مرسیییییییی به خاطر قلم زیبات ماشاالله یه پا نویسنده شدی،متنات واقعا لذت بخشه دلم واسه سه تاتون یه ذره شدهههههههه
مامان مریم
پاسخ
سلام سودی جون...لطف داری عزیزم ما کجا و نویسندگی کجاما هم حسابی دلتگیم..هیچ وقت که نمیشه حسابی یه دل سیر همدیگرو ببینیم