پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

تولد یکسالگی

1392/5/2 12:15
نویسنده : مامان مریم
1,521 بازدید
اشتراک گذاری

تولد یکسالگیت مبارک عزیز دلم..........

 

یکسالگی در آتلیه

 

یک سال هم  گذشت از روز شیریت تولدت ، از اون روز زیبایی که خدای مهربون و خالق انسانها ما رو  لایق دونست و بهترین هدیه خودش رو به ما بخشید. تو اومدی و  شدی همه ی زندگیمون . و لحظات شادی و خوشحالی ما رو صد چندان کردی و شدی مونس زندگیمون . اگه یه لحظه ازت دور بشیم اندازه کل دنیا دلمون برات تنگ میشه. انگار همین دیروز بود که برای به دنیا اومدنت لحظه شماری میکردیم... برای دیدن روی ماهت ... برای بوی تنت و برای در آغوش گرفتنت.......

 

عاشق دتی کردنی .دختر لوس بابایی هم هستی....از دست تو وروجک .

شیطونیات

واسه ی تولدت تصمیم گرفتیم بریم بیرجندتا لحظات شادی مون رو در کنار همه جشن بگیریم  و به تو دختر گلم که عاشق نی نی هستی ،حسابی خوش بگذره. اوایل از اونجایی که  بعد پنج ماه بود که می رفتیم مرخصی وتو هم کمی غریبگی می کردی، ولی بعد چند روز کاملا" همه روشناختی.وقتی میگفتم مامان جون ، بابابزرگی ، ..... کجاست ؟؟؟ با همون انگشت وسطت نشون میدادی و باهاشون رفیق شده بودی بابا بزرگی هم انقده دوستت داشت همش مشغول بازی کردن باهات بود بخصوص تاب تاب عباسی  .جوری که هر وقت میومد پیشت می گفتی ؛تا ب تاب ...

 

تاب تاب

.تو این مدت با مهرداد وسجاد حسابی جور شده بودی و خیلی دوسشون داشتی ...چون اکثر اوقات به عشق تو میومدن خونه مامان جون و باهات کلی بازی می کردن .سارا کوچولو هم  که یک سال ازت بزرگتره ، حسابی از خجالتت درمیومد و روزی یه یادگاری روی صورتت می گذاشت.....

یه شب به اتفاق عمو جون وعمه جونت و... رفتیم پارک .و تو برای اولین دفعه ،توی پارک با بابایی سوار تاب شدی .وای که چه ذوق زده شده بودی....و انقده ناز می خندیدی که نگوووووووووووو...165

از اونجایی که  حسابی واست لذت بخش بود ، یه شب دیگه به اتفاق فک وفامیل واسه ی شام رفتیم پارک .....بابایی  بردت کنار تاب و سرسره ها ...انقده هوایی شده بودی که وقتی می خواستیم بریم خونه ،چنان تو بغلم  گریه می کردی که دلم برات کباب شد.تا حالا ندیده بودم این جوری اشک بریزی....                  

 واما  چند عکس از تولدت

 

تزیین اتاق

 

تولد یکسالگی

 

راستی این دامن تور توری هنر بابایی ،با نظر مامانی

 

جشن یکسالگی

 

تولد یکسالگی

 

 

و اما پیشرفت هات در  یکسالگی

دیگه خودت تنهایی بلند میشی ..........و مدتها روی پات بدون کمک وایمیستی........ و حسابی ذوق  می کنی و تا که بهت آفرین رو بگیم ........ شروع می کنی به تشویق کردن خودت ...وتک تک  نگاهت به همه هست ،تا اونا هم واست دست بزنن ..و این اواخر اولین قدم هارو برداشتی البته در حد چند قدم ...و من وبابایی که مدتها بود منتظر این لحظه بودیم از فرط خوشحالی اشک تو چشمامون حلقه زده بود........

اشیاء رو تا حدودی یاد داری .و وقتی بهت میگم ؛پرنیا برق کجاست ؟؟ لامپ کجاست؟؟تابلو؟؟ تلوزیون؟؟ کنترل ؟؟ درب؟؟؟ گل؟؟؟ تاب پرنیا ؟؟؟ خونه ی پرنیا ؟؟؟ ماشین پرنیا ؟؟؟ اسباب بازی ها؟؟  و...............نشون میدی.

بعضی چیزا رو هم  اگه بهت بگم واسم بیارشون ، متوجه میشی و واسم میاری و بهم میدی.

اعضاء صورت رو هم یاد گرفتی نشون میدی... چشم و زبون  رو که از قبل یاد داشتی ولی گوش و بینی رو تازگی یاد گرفتی.

گوشی موبایل بابایی رو هم بر میداری در گوش ت می گیری و مثلا" که الو می کنی ...می گی ؛ هَه  هَه

واکسن یکسالگیت رو  هم زدیم  .و از اونجایی که  احتمالش بود که با توجه به علائم واکسن  بین یک یا دو هفته تب بیاد سراغت .و بعد ده روز تب کردی(5/38 درجه )که با شربت استامینوفن کنترلش می کردم بعد دو روز خوب شدی .

 

واما چند عکس دیگه از تفریحات پرنیا جون در آستانه ی یکسالگی در بیرجند

 

جیگر

 

روستای فنود

باغ بابابزرگی

 

باغ باغ

باغ

ماشین عمو

 

عکسای  یکسالگیت در آتلیه  آماده نبود .در اولین فرصت تو وبلاگت میزارم گلم.........

شکلک های شباهنگ Shabahangشکلک های شباهنگ Shabahangشکلک های شباهنگ Shabahangشکلک های شباهنگ Shabahang

 بقیه عکس ها در ادامه ی مطالب............

 

جشن تولد یکسالگی پرنیا جونم در بیرجند خونه ی مامان جون

 

جشن یک سالگی

یکسالگی

یکسالگی

هدایا

 

عکسای تفریح در روستای فنود باغ بابابزرگی

درخ توت

باغ

 

سجاد وسارا خاله

سجاد و سارا (خاله)

 

واینجا خونه ی قدیمی بابابزرگ ( بابای ،مامان جون)

 

خونه ی قدیمی

نرده ها

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زینبی
29 مرداد 92 15:50
جووووووووووووووونم خاله جونم. چقدر که من دلم دلم تنگ شده واست عزیزم. بازم میگم تولدت مبارک نفس خاله. مریم منتظریم که زودی بیاین دوباره , تا مهر نشده.
مامان ملیناوکیانا
5 شهریور 92 9:21
سلام خوشگلم
تولدت مبارک البته باتاخیر فراوان
ماشالا چقدر بزرگ شده پرنیاجون...
نمیدونم چراهروقت نوشته هاتو میخونم یا پرنیارو میبینم یاد کوچیکیای ملینا میفتم شاید بخاطر ترکیب صورت و موهاشون که شبیه همه تقریبا


ممنون گلم.....
خیلی ها تا حالا این نظر رو داشتن حتما"یه جورایی شبیه همن
مهرداد
2 آذر 92 15:43
سلام عمه جون خوبی عکس های پرنیا خیلی قشنگ وزیبا بود پرنیارو از طرف من ببوس و به اقا صادق هم سلام برسون خدا نگهدار بوووووووووووووووووس یادت نره
مامان مریم
پاسخ
سلام به روی ماهت عزیزم....مرسی از نظرت عمه جون...عاشقتونم ... من و پرنیا از راه دور می بوسیمتون