اولىن مٍسافرت پرنیا جون
مدت ها بود دلم میخواست که به پابوس امام رضا(ع) برم.
آخرین باری که رفتم دقیقا یک سال قبل بود و چون تو دوران بارداری مسافرت واسم سخت بود واسه همین منتظر بودم کوچولوی مامان به دنیا بیاد و کمی که بزرگتر شد و تا وقتی که مرخصی هستم به زیارت برم. تا اینکه اواسط ٢ ماهگیت که بود به اتفاق بابایی , مامان جون و خاله لی لی (زینب) به مشهد رفتیم. سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت و شما هم اصلا بابایی و مامانی رو اذیت نکردی. تازشم خیلی چیزا یاد گرفتی که همگیمون حیرت زده شدیم ؛
روزایه اولی که رسیدیم بابایی یه نقشه از شهر مشهد دستش بود , با همدیگه داشتیم نگاه میکردیم که شما هم با هیجان شروع کردی به خوندن.میگفتی : هوم هوم هوم .... ام ام ام .... و روزهای بعد پیشرفت کردی و جوری که هر وقت میخواستی من بیام پیشت و یا گریه میکردی و شیر میخواستی میگفتی... مام مام مام .. آآآآآخ که اون لحظه از ذوق محکم بغلت میگرفتمت و غرق بوست میکردم. عاشق لوستر هستی و هر وقت میبینی شروع میکنی به حرف زدن و لبخند زدن و اصلا"خسته نمیشی. فکر کن وقتی بریم حرم و شما اون همه لوستر رو ببینی چه عکس العملی نشون میدی ؛انگار دنیا رو بهت داده بودن و حسابی ذوق زده میشدی و شروع میکردی به خوندن.
وقتی هم که سوار ماشین بودی با اون همه ترافیک و شلوغیه شهر جیگر مامان واسه خودش اطراف رو نگاه می کرد تا اینکه خسته می شدی و تو بغل مامانی خوابت می برد.در کل ماشین سواری رو خیلی دوس داری.
اینم یه عکس از پرنیا جون با بابایی ( حرم امام رضا (ع) )