پرنیا پرنیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
روشناروشنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مریممریم، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
صادقصادق، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه سن داره
پیوند عاشقانه ی ماپیوند عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 16 سال و 22 روز سن داره
لیانالیانا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

پرنیا، روشنا و لیانا عشق مامان و بابا

یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

1394/9/8 21:35
نویسنده : مامان مریم
367 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام همیشه ی من به پرنیا ، دختر عزیزم....

 

این روزا اتفاقات دست به دست هم دادن تا گذشت لحظات واسمون سخت تر بشه البته خداوند رو در تمامی لحظات شاکرم و خیرو مصلحت هر چیزی به دست اوست....

یه مدت خوشحال بودیم که دیر یا زود انتقالیمون درست میشه و از شهر غربت بار سفر میبندیم و دیگه دوری چندین ساله تمام میشه ولی متاسفانه یه سری از اتفاقات مانع روند انتقالیمون شده و رفتیم تا فاز دپرسی.. تو این مدت هم تمام تلاشمون رو کردیم و همچنان ادامه دار .....گیرمون یه جیز کوچیک بود ولی ظاهرا خیلی بزرگ ،بهانه ایی نیست غیر از اینکه من خانمم و نیرویی که قصد جابجایی دارم آقاست و بیرجند هم کمبود نیروی آقا.....خلاصه که تو این مدت پرنیا جون خوشحال بود در حدی که میگفت مامان دیوارای خونمون هم با خودمون ببریم بیرجند......

در همین حین خبر فوت مادر دوست عزیزم رو شنیدم و خیلی متاثر شدم خداوند همه ی اموات رو قرین رحمت بفرماید ..

دو روز از شنیدن این خبر نگذشته بود که خبر رسید مادر شوهر عزیزم سکته قلبی کردن و سه تا از رگ های قلبشون هم مسدود شده وبرای آنژیوگرافی اعزام شدن..خیلی بی قرار بودم دلشوره ی عجیبی داشتم و دل نگرون .نمیدونستم که چطوری به بابایی خبر بدم ولی قبل از اینکه من بخوام بگم خبر بهش رسیده بود...تو بد وضعیتی بودیم طوری که تا وقتی خودمون رو رسوندیم بیرجند تمام فکر و ذهنمون شده بود سلامتی مامان جون...تا اینکه از نزدیک دیدمش و اینکه خطر رفع شده بود خدا رو شکر کردیم..کاش هیچ وقت واسه ی هیچ کسی اونم توی دیار غربت که دسترسی به عزیزترین هاتو  نداری خبر مریض احوالی و.....بهت نرسه که واقعا صبوری می خواد....خلاصه که چند روز درگیر بیمارستان بودیم و هر روز پزشکش تصمیم می گرفت یه آزمایشی بگیره و طفلی مامان جون دیگه بی تاب شده بود از آنژیو گرفته تا چندین بار اکو و آندوسکوپی و سی تی اسکن و......تا آزمایشات خونی روزانه و........بازهم خداوند رو سپاس..سپاس برای برگردوندن سلامتی مادر ...مادر که وجودش چشم جراغ خونه ست . ووجودش دلگرمی برای زندگی کردن..خدایا همه ی مامان های دنیا سایه شون مستدام ...

خدایا هیچ کسی رو از نعمت سلامتی محروم نفرما. وبه حق فاطمه الزهراء همه ی مریض ها رو شفاء عاجز عنایت بفرما..یا من اسمه دواء و ذکره شفاء.

 

اینم یه عکس از شام غریبان که به اتفاق پرنیا جون  واسه  ی سلامتی همگی دعا کردیم  و واسشون شمع روشن کردیم.

 

و اما تو این چند روز کوتاه تا مرخص شدن مامان جون از بیمارستان پرنیا جون به همراه خاله زینیی و دایی مرتضی و....روز و شبش رو سر می کردو واست کم نمی گذاشتن و در نبود من وبابایی که مجبور بودیم بیمارستان باشیم واسه ی تفریح تو و اینکه نبود ما رو کمتر حس کنی از پارک گرفته و.....سنگ تموم گذاشتن ...صمیمانه تو این چند روز که باعث زحمته همشون بودیم و همچنین مامان جون و بابا بزرگی تشکر می کنم.ایشالله که تو شادی همه جبران کنیم.......

 

اما مرخصی کوتاه و مجبور بودیم برگردیم.تو مسیر دلت نمی خواست بریم سراوان میگفتی;بیرجند که اینوری نیست باید به بالا بریم من و بابایی کلی مبهوت این حرفت شدیم دلمونم واست می گرفت...ولی چون به راحتی نمی تونستم قانعت کنم که باید بریم  مجبور شدم بگم مامان جون و خاله اینا هم پشت سرمون دارن میان تا لحظه ایی که رسیدیم و تو فکر می کردی تو خونمون منتظرت هستن ومی گفتی بریم ببینیم اگه بودن که بودن ،اگه نبودن که دوباره بریم بیرجند مشغول تلفنچه غم انگیز بود.قهر.....اما مثل روال همیشه دوباره به تنهایی عادت کردی..

پسندها (6)

نظرات (5)

مامان ملینا کیانا
5 دی 94 13:04
سلام مریم جون خداروشکر که خطر برطرف شد.... انشالله که هیچ وقت از این خبرای بد نشنوین و قضیه انتقالی تون هم زودتر درست بشه... فدای دخمل نازم که شمع روشن میکنه با اون دمپایی های ملوسش دعای پرنیاجون که حتما قبوله
مامان مریم
پاسخ
سلام مریم مهربون....ممنون از نظرات عزیزم...بهم دلگرمی میدی .......فدای مهربونیات
میترا
20 دی 94 13:36
مریم جون ایشالله همیشه سلامتی باشه و خبرهای خوش چندبار اومدم اینجا و پستت رو خوندم ...نمیدونم نظر گذاشته بودم یا نه اما ایشالله که به لطف پروردگار انتقالیت درست بشه و برگردی برات آرزو می کنم هر جا هستی از تک تک لحظه های زندگیت لذت ببری
مامان مریم
پاسخ
سلام میترای عزیزم ...ممنون از این همه لطفی که بهم داری ...مگه با دعای دوستان انتقالیم درست بشه...........به هرحال منم واست آرزوی روزهای خوش و سلامتی می کنم خیلی عزیزی
محجوب بانو
30 دی 94 1:18
سلام عزیزم انشالله بلا به دور خواهر خدا رو شکر که به خیر گذشت انشالله کار انتقالیت هم درست میشه خدا یارت
مامان مریم
پاسخ
سلام خانمی،ممنونم ازت..انشاءلله با دعای دوستان خوبم.
محجوب بانو
11 بهمن 94 1:56
عزیز دلم با اجازه وب خوشکلت رو لینک کردم خوشحال میشم تو هم ما رو لینک کنی
مامان مریم
پاسخ
منم همینطور عزبزم
خاله زینب
25 فروردین 95 0:00
فدای پرنیا جووووووووونم